بازکن پنجره را
تاغم وغصه ی این غربت من
خجل ازپنجره ی باز به بیرون برود
ودل خالی من منتظر نورمحبت گردد
بازکن پنجره را
آسمان بس آبی دیده شود
پرتوافکنده به چشمان به درمنتظرم
پس ازآن این دل من
رنگ آبی محبت نگردشادوسرزنده شود
بازکن پنجره را
تافراموش کنم هجرت وتنها یی خویش
یادمیهن بزندخیمه براین قلب پریش
مام میهن به نظرآیدوپرتوفکند بالقایش به دلم وجدوشعف بیش ازبیش
بازکن پنجره را
دوره ی کودکیم درنظرم زنده شود خانه وکوچه وبقالی وحمام سرکوچه ی ما
حسن واکبر وعباس وآن بازیها برسدباردگرزنده وپاینده شود
بازکن پنجره را
دوره ی بیخبریهای جوانی آید تادرآن کوچه چودلدارنمایان گردد
یارمن خنده کنان آمده ازدیدن من نوشخندش به لب وواله وحیران گردد
بازکن پنجره را
تاکمی راحت وآسوده شوم دورازفکروخیال وغم بیهوده شوم
زندگی میگذرد شادیا باغم پنهان وعجیب برتوهم محسن مغموم وغریب
زندگی درگذراست سعی کن راحت وآسوده شوی دورازفکرت بیهوده شوی
بازکن پنجره را زندگی درگذر است پس ازآن عمرتوهم درخطراست
از محسن فربخش
تاغم وغصه ی این غربت من خجل ازپنجره ی باز به بیرون برود
ودل خالی من منتظر نورمحبت گردد
بازکن پنجره را
آسمان بس آبی دیده شود
پرتوافکنده به چشمان به درمنتظرم
پس ازآن این دل من رنگ آبی محبت نگردشادوسرزنده شود
بازکن پنجره را
تافراموش کنم هجرت وتنها یی خویش
یادمیهن بزندخیمه براین قلب پریش
مام میهن به نظرآیدوپرتوفکند بالقایش به دلم وجدوشعف بیش ازبیش
بازکن پنجره را
دوره ی کودکیم درنظرم زنده شود خانه وکوچه وبقالی وحمام سرکوچه ی ما
حسن واکبر وعباس وآن بازیها برسدباردگرزنده وپاینده شود
بازکن پنجره را
دوره ی بیخبریهای جوانی آید تادرآن کوچه چودلدارنمایان گردد
یارمن خنده کنان آمده ازدیدن من نوشخندش به لب وواله وحیران گردد
بازکن پنجره را
تاکمی راحت وآسوده شوم دورازفکروخیال وغم بیهوده شوم
زندگی میگذرد شادیا باغم پنهان وعجیب برتوهم محسن مغموم وغریب
زندگی درگذراست سعی کن راحت وآسوده شوی دورازفکرت بیهوده شوی
بازکن پنجره را زندگی درگذر است پس ازآن عمرتوهم درخطراست
از محسن فربخش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر