روزها میگذرند
هفته هامیآیند
ماهها میگردند
سالها ره سپرند
من شتابان به سوی پیرشدن می رانم
گاه اول
کودکی بودم دربدووجود
شادمان بی غم وبی گفت وشنود
فارغ از داشتن وبود ونبود
کودکی زود گذر بودمرامیدانم
گاه دیگر چون شد
کودکی رفت جوانی آمد
شادی ولذت آنی آمد
گذرعمرندانی آمد
دوره راروز وشب بی خبری مینامم
گاه دیگرچون شد
پیریم آمد باحسرت ودرد
صورت سرخ شدازماتم زرد
فکردنیای دگربایدکرد
گاه دیگر به جهان یک جسد بی جانم
عمرمن حال به هفتاد رسید
دلم از غصه به فریادرسید
دوره پیکر ناشادرسید
شدتهی ازمی ایام دگر این جامم
پس ازآن عمرزهفتادگذشت
دوره زندگی شادگذشت
عمرمن نیزچنان باد گذشت
پیریم آمده وخیمه زده برجانم
زودایام جوانی طی شد
فرودین رفت به جایش دی شد
من بیچاره ندانم...کی آمد...کی شد
درکف گرگ زمان بیخبرونادانم
ای خدارو به تو آوردم من
دردلم مهرتوپروردم من
برسرکوی تو شبگردم من
بنده پرگنه ومستحق احسانم
آری این عمر سراب است همه
شادی وغصه حباب است همه
نقشه ام نقش برآبست همه
دودشد سوخت شب وروزم و هم سامانم
زندگی میگذرد
عمربربادرود
آنچه میماندازما به جهان
نام نیک است ومحبت ای جان
پس بیا دست مودت بدهیم
تازتنهایی ومحنت برهیم
ماکه رفتیم ازاین دیر کهن
نه مسرت ماند نه دردومحن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر