
هرصبحد م که مهر ازافق دورهای دور
آهسته پرغرور به زیبندگی ونور
از کوهسارسربه فلک....تن جداکند
تامهرخویش رابه جهان برملا کند
آنگاه بادریغ ازمن دل خسته یادکن بایا دخویش این دل بشکسته شادکن
آنگه که قیرگون وتیره...شب ازراه میرسد
پنهان کند رخ تو...برلب من آه میرسد
د رخلوت سیاه وسرد دمی باخودت بگو
آیاکجا ست آنکه وفابودکاراو
آنگاه با دریغ ازمن دل خسته یا دکن بایاد خویش این دل بشکسته شاد کن
وقتی که درکنا ر رود توشادان نشسته ای
درب دلت به روی غصه وحرمان به بسته ای
برآب بنگروزمن رفته یاد کن
ازقلب سنگ خویش تمنای دادکن
آنگاه با دریغ ازمن دل خسته یادکن بایا دخویش این دل بشکسته شادکن
گرمیروی به باغ بهر دیدن گلهای رنگ رنگ
درگوش تو نوای بلبل خوشخوان وبس قشنگ
آندم که عطر گل مشام تورا پرزبو کند
نجوای بلبلا ن دل توزیروروکند
آنگاه بادریغ ازمن دل خسته یا د کن بایادخویش این دل بشکسته شاد کن
ای یار بی وفا وبت خوبروی من
آیاشود دمی توبیایی به سوی من
از خویشتن به پرسی...محسن چه کرده است
کورازیا د برده دل کینه جوی من
آنگاه با دریغ از من دل خسته یاد کن بایا دخویش این دل بشکسته شادکن
ازعاشق غریب دل شکسته خود باز یادکن
بادرود فراوان محسن فربخش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر