ماه رویت مونس شبهای من تارمویت رشته رویای من
روزهایم درفراقت تارشد روزمن شب گشته.هم دنیای من
یک شبی ای مونس جان عزیز دربرم بازآ بت زیبای من
من ترا دارم زدنیا بی نیاز گر نباشی دربرم...ای وای من
وقت آن شد تا بگویم رازها ازدلم برخیزد این آوای من
لحظه وصل توجانم شادکرد جان به قربانت گل رعنای من
یک زمان برمن نگر ای نازنین تابیاسایددل شیدای من
لخته خون شددلم ازدوریت جان من ای مونس شبهای من
وقت آن شدتاببوسم گونه ات تابه وجدآیددل رسوای من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر