از نسل و تبار و نوع و جنس دگرند
از شدت جهل و خفت و کبر و غرور
از عمق خیال و وهم خود بی خبرند
***
گفتید:" ملائک بد و خوبم بنوشت
پرسیده شویم از هر آنچه نیک و زشت "
نک شیخ اگر از پس مرگ است چنین
شلاق و قصاص و رجم اینجا که بهشت؟
***
میخانه ببسته است و شده باده حرام
پنهان خوری و مکر شده کیش و مرام
ویران شده میخانه و جامش بشکست
گشته است کلاه شرع پیمانه و جام
***
این مذهب و دین که بینیاش هست به نام
پیمانه و می ببوده، باشد به دوام
با نیم اشارتی به داروغه ز سیم
با سر بدود به دست ریزد در جام
***
میخواره گرید نوش جان! آن بخورید
اما نهٔ به قصد کشتن جان بخورید
این باده ز جوش مردم آزاری نیست
می بهر ثبات مهر انسان بخورید
***
ما باده خور و اهل خرابات بدیم
خوش هر دمی و نافی هیهات بدیم
فارغ ز نزأع جنت و دوزخ و ربّ
دل خسته ز اوهام و خرافات بدیم
***
ما باده خوریم و باده با رنج خریم
ما مال یتیم و اشک دیگر نبریم
تو اشک یتیم و آه مردم بخوری
ما باده حلال خورده بس مفتخریم
***
من می خورم و تو ذکر و سجاده بگیر
تو زهد فروش و من دوم در پی پیر
تا آنکه رسد داوری و دوزخ و ما
بینیم که آزاد و کدام است اسیر
***
من بوسه زنم بر لب پیمانه و یار
زین ره برسم به درگه عشق و نگار
هرگز به تو اقتدا نخواهم کردن
گر لب ببری و ویا کنی بر سر دار
***
خرسندی و شاد کفر را تاراندی
کشتی و همین "حکم خدایش" خواندی
" آن" را که بخواستی نشانی بر قلب
جاهل! خود "همان" بود ز مردم راندی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر