اندیشه ات با جان و دل از تازیان فرمانبر است
فرمانبرت هر کو نشد دادی که فتوا کافراست
از آدمی گو یی سخن پیوسته ای با او به جنگ
با نام دین جان میدری جان نزد کافر گوهر است
در کام تو اوباش و یا خاشاک و خس مردم شد ند
سوزان چه خاشاک آتشی در زیر این خاکستر است
بیگانه از کوروش تویی وز نام بابک در هراس
در خون مردم دست تو ابن الفلانها در سر است
من دختری نه ساله و همخوابه ام پنجاه و اند
نالم اگر در ابن میان شمشیر بران داوراست
توهین مکن بر باورم آویزه ای در گوش ماست
در کشمکشها با خرد همدست توهین باور است
آیات قرآن بر لبت جانها کشی بالا ی دار
در جان من یاران روان مرگ هزاران پیکر است
از آریو برزن جدا بیگانه ای از مازیار
یعغو ب لیث آوازه اش آزادگی سرتا سر است
دست مغول خوار ایچنین فرهنگ ایرانی نبود
از خانه پا بیرون نهم درد و خشونت بر در است
در جنگل انگل می شود بی ریشه روید هر گیاه
بت سازی از بیگانگان چون آفتی وبرانگر است
شیون سرا دلهای ما زندانسرا میهن نبود
چون شوکران در کام ما هر روز و شب در ساغراست
یا کشته شد هم میهنم آوارگی یا بر گزید
یا کنج زندان جان او با آرزوها پرپر است
پندار نیک آیین ما رفتار نیکو دین ماست
منشور کوروش در جهان فرهنگ ابران پرور است
از سنگسار آدمی یادا آرم آن پیغام سنگ
نفرین بر این آیین شرننگی چنین شرم آور است
منبع: پژواک ایران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر