گفتم که درکنارتوعمری به سرکنم اندوه روزهای بدازسربه درکنم
گفتی که درکنارتوباشم تمام عمر روزم به شام داده وشب راسحرکنم
گفتم عزیزومونس جانم تویی تویی جانابیاکه باتوغم ازدل به درکنم
گفتی تویی عزیزترازجان برای من بی توتمام زندگیم راهدرکنم
گفتم بیا بنشین روی چشم من بایاری توازبددشمن حذر کنم
گفتی به چشم هرچه توگویی قبول من ازهرچه گفته ای من ازآن بیشترکنم
گفتم که رنگ وبوی توازگل عزیزتر بابوی توکجا هوس مشگ ترکنم
گفتی که بوی هیچ گلی نیست بوی من باعطرخویش حال تراخوبترکنم
گفتم که روح مادوشده.. دریکی بدن باصوت شادخویش به دنیا خبرکنم
گفتی که تابه مرگ کنارتوجای من ساعات عمرشادتوراشادترکنم
افسوس آنچه گفتم وگفتی سرآب بود خواهم زغم فرو به دلم نیشترکنم
محسن بگفت دورشدم ازحبیب خویش شاید شودکه من حذرازخشک وترکنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر