۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

سروده ای از م. سحر برای ستار بهشتی " کشتار"

 



ایران به قهر و قتل گرفتار است
اسلام ، نام ِ دیگر ِ کُشتار است
...


مسجد شکنجه گاه و خدا خنجر
در چنگ قوم ِ قاتل ِ غدار است

روحانیت ، جنایت و بی رحمی ست
انسانیت به خاک وطن خوار است

داد و وداد ، مذهب منسوخ است
ظلم و عناد ، مذهب مختار است

قرآن، جوازِ پَستی و بدکاری
دین ، محنت و عداوت و آزار است

از اولیاست آنچه به گفتارند
وز اشیقاست آنچه به کردار است

نعلین ، زیب پای ستمکیشان
دستار ، تاج فرق ستمکار است

دزدند و رذل و جانی و بی آزرم
این واعظان که منبرشان دار است

پستند و بی حفاظ و عداوت کیش
این مُفتیان که کشتنشان کار است

روزی که خون خلق نریزد نیست
زینگونه روزِ خلق شب ِ تار است

از آستینِ کوتهِ خون آلود
دستِ دراز ، حامی ِ دستار است

دین پیشخوان دکهء قصابان
بر خوانِ گرگ ، عشرت کفتار است

زینسان به راه دوزخ بی برگشت
ذوق ِ بهشت ، قافله سالار است

کشور اسیر ظلمت و نادانی ست
مردم به تیغ ظلم نگونسار است



م.سحر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر