درشبی تیره وتار دورازیارودیار گرخدایی باشد
باوی ازخویش سخن میگویم باوی ازدردومحن میگویم من ازاومی پرسم
یاخداراست بگوهستی تو یاشدی ساخته ی دستی تو
اوترازنده وپاینده نمود قادرومطلق وسازنده نمود
خالق وعادل وبی چون وچرا سروروصاحب وحاکم برما
آسمان جایگه دولت توست دل هراسان شده ازهیبت توست
گرچنین است زمن دست بدار این تن وجان من آسوده گذار
گرکه هستی توبه من راست بگو بودنت بی کم وبی کاست بگو
توچراخلق نمودی مارا هدیه کردی همه ی دنیارا
گه کنی شادمراگه غمگین گاه شادیم گهی دل پرکین
عدل تووردزبان ادیان باورمردوزن باایمان
آفریدی توچرا شیطان را که شودراهزن ایمان ها
توچرافقربه مردم دادی نیش زهری توبه کژدم دادی
به یکی گوهرومرجان دادی به دگردیده ی گریان دادی
آن یکی ثروت ومکنت دارد وان دگر خواری ومحنت دارد
خلق کردی توزنی زیبارا زشت کردی دگری بی پروا
دین ومذهب زچه روآوردی کافران رازچه روآزردی
ازچه روجنت وهم دوزخ را آفریدی توچرا برزخ را
گرکه عدل توهمین می باشد دل من زارو غمین می باشد
چون تراساخته یک مغزعلیل شده ای خواروگرفتاروذلیل
من نخواهم تووآن دادترا ظلم کردارتوبیدادتورا
خالقم نیستی ای بدکردار جان محسن زدلم دست بدار
محسن زارچنین می گوید این خدانیست یقین می گوید
بادرودفراوان.....محسن
فربخش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر