پیاده آمده بودم پیاده خواهم رفت
غروب درنفس گرم
جاده خواهم رفت
سروده ای زکسی کوسفربه غربت داشت به شعرخویش بیان کرده سوزوسازغریب
ومن به غربت وذلت پیاده آمده ام پیاده تابشوم دورازریاوفریب
رهانموده به میهن تمام عشق وامید پیاده بیکس وتنها دراین
دیارعجیب
نه کس زحال من بیوطن خبردارد که غم به غربت ناخواسته گشته نصیب
پیاده آمده اماچنین نخواهم رفت سوارمرکب امیدروکنم به حبیب
نبردمیکنم ووحشتی ندارم من
به
شوروشادی برجنگ میشوم ترغیب
سوارمرکب عشق وامیدباقدرت زبیخ وبن بکنم ریشه های خصم
ورقیب
به همره توایا هموطن کنم آزاد وطن زشیخ ستمگر مرانمانده شکیب
عمامه برسرولرزان شودزقدرت ما به ناگهان فتدازاین فرازروبه
نشیب
سواره آمده ام تاکه دورهم باشیم برای دردوطن ماشویم جمله طبیب
به من بگوی توای هموطن به بانگ بلند که یاورم شده ای میکنی
مراتحبیب
پیاده رفته بدم پس سواره می آیم
کنون قوی شده
محسن دلیرورادونجیب
بادرود
به هموطنان عزیز محسن فربخش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر