۱۳۹۲ بهمن ۲, چهارشنبه


بمناسبت 5 بهمن 1360 سالروز قیام مسلحانه سربداران در آمل
By Borhan Azemi
5 photos
متن زیر مصاحبه با یکی از رفقای شرکت کننده در قیام آمل است:
پنج بهمن ‍1392 مصادف با بيست و دومين سالگرد قيام سربداران در آمل است. اهميت اين قيام را از برخورد دشمن نيز می توان فهميد. هر ساله با رفتن يكی از نمايندگان ارتجاع به آمل و جمع و جور كردن يكسری حزب الهی ها مراسمی برگزار می شود. چند سال پيش هم رژيم سميناری در اين مورد برگزار كرد. در واقع رژيم هم اين روز را به خاطر ضربه ای كه خورده به نوعی زنده نگه می دارد و با اينكارها می خواهد زخمش را مرهم بگذارد. حتی خمينی هم در وصيت نامه اش به قيام آمل و اهميت سركوب آن برای حفظ جمهوری اسلامی اشاره كرد.
متاسفانه به آن حدی كه بايد و شايد خود ما در مورد اين قيام صحبت نكرده ايم، در مورد اينكه چی گذشت و تبديل كردن اين روز و كلا حركت سربداران به بخشی از حافظه تاريخی مردم. بخصوص الان نسل جديد احتياج دارد بداند كه نسل انقلابی گذشته چه تجاربی را از سر گذراند و چه كارهايی كرد. نسل جديد حتی با دانستن جزئيات می تواند خيلی
چيزها ياد بگيرد، از آنها الهام بگيرد و در مبارزه اش عليه جمهوری اسلامی بكار گيرد. از اين نظر می خواهيم با تو كه يكی از شركت كنندگان در اين قيام بودی گفت و گوئی داشته باشيم.

■ از اين بابت بسيار خوشحالم. درست است كه جزئيات زيادی از اين قيام ناگفته باقی مانده. علت اصلی اش هم اين بود كه ما بسياری از رفقا را كه در اين قيام شركت داشتند، از دست داديم. دشمن آنان را از ما ربود. اين رفقا در جريان قيام و ضربات دستگاه امنيتی رژيم به تشكيلات اتحاديه و در پروسه بازسازی سازمان كشته شدند.
بعلاوه، همانطور كه گفتيد توجه به تجارب تاريخی برای نسل جديد حياتی است. درسهای چنين تجارب انقلابی خيلی بدرد امروز و فردای مبارزه در ايران می خورد.
مسلما من بعنوان يكی از شركت كنندگان در اين قيام در بيان جزئيات و طرح جوانب گوناگون آن محدوديت دارم هرچند حداكثر تلاشم را می كنم كه در حد امكان يك تصوير نسبتا كامل و همه جانبه از سير وقايع ارائه بدهم. اميدوارم ديگر رفقای باز مانده اين قيام و رفقای ديگری كه به اشكال مختلف در سازماندهی اين قيام نقش، مسئوليت و فعاليت داشتند، در آينده به طرح جوانب گوناگون اين تجربه انقلابی بپردازند. اين يك وظيفه مشخص است چرا كه نسل جديد بيش از هر زمان ديگری به اين تجارب نياز دارد.

□ قبل از پرداختن به اين امر كه اين حركت بر پايه چه دركی سازماندهی شد و چطوری جلو رفتيد خوبست بگوئی كه اين قيام در چه شرايطی طراحی شد؟ آنزمان جامعه در چه اوضاع و احوالی بود؟ نيروهای انقلابی چگونه فكر می كردند، خودمان چطوری فكر می كرديم؟

■ قبل از اينكه به برخی نكات در رابطه با تحليل سياسی بپردازم می خواهم حال و هوای جامعه را در سال 60 توضيح دهم. حال و هوايی كه بويژه در بين جوانان انقلابی آنزمان غالب بود. جوانانی كه انقلاب آنها را به جلو صحنه رانده بود و طی سالهای 57 تا 60 در صحنه های مختلف مبارزه طبقاتی رشد و تكامل يافته بودند. روحيه انقلابی خاصی در آن نسل موجود بود. متاسفانه طی اين سالها برخی ها تلاش كردند سال 60 را سال بدی تصوير كنند و تحت عنوان اينكه انقلاب شكست خورد بر دستاوردهای انقلابی آن سال خاك بپاشند. درست است كه جنبش انقلابی شكست خورد و به خاطر اين شكست مردم درد و رنج بسياری را متحمل شدند. اما مهم است كه هميشه به اين گونه مقاطع با ديد تاريخی نگاه كنيم.
سال60 يك سال تاريخی بود، سال پر جذبه و پرشور، سال بی باكي، سال آرمانهای بلند و سال خاطرات شكوهمند ! در تابستان داغ آن سال، در گوشه و كنار كشور و در كوچه و پس كوچه های هر شهر بوی باروت به مشام می رسيد. انقلابيون آندوره سرشار از روحيه فداكاري، از خودگذشتگی و خدمت به خلق بودند. مست بوی باروت بودند، صدای گلوله برايشان خوشترين نغمه بود، عشقی كه با خطر عجين نبود برايشان پشيزی ارزش نداشت. خلاصه سال 60، سال تفنگ و سال سرفرازی و سربلندی بود.
ما در صحنه های گوناگون مبارزه، از سنگرهای نبرد كردستان تا درگيری های خياباني، از ميدانهای جنگ انقلابی تا زندانهای جمهوری اسلامی شاهد چنين برخورد و روحيه ای از جانب كمونيستها و انقلابيون بوديم. اين روحيه در واقع انعكاسی از يك ضرورت تاريخی بود كه در مقابل نسل ما قرار گرفته بود و خود بيان پاسخگوئی به آن بود. اين روحيه بهيچوجه بيان ماجراجوئی و سرگشتگی ديوانه وار نبود. ضرورت تاريخ اسلحه را در مركز سياست ايران قرار داد و نسل ما اين وظيفه را در دست گرفت.
ما نسلی بوديم آرمانخواه و آگاه، انقلابی و سازمانيافته. نسلی كه به خاك ماليده شدن پوزه امپرياليسم آمريكا را در ويتنام ديده بود، شاهد خيزش انقلابی در دژهای امپرياليستی بود، قهرمانی های خلق فلسطين را از نزديك دنبال می كرد، اوج جنبشهای انقلابی آزاديبخش در سه قاره و پيشرويهای عظيم ساختمان سوسياليسم در چين را در مقابل «سوسياليسم» منحط و طاس كبابی شوروی تجربه كرده بود. نسلی كه آگاهانه راه خود را انتخاب كرده و در طی انقلاب در سازمانهای انقلابی و كمونيستی متشكل شده بود.
ما نسلی بوديم كه رژيم شاه را انداخته بوديم و دنبال آن بوديم كه جامعه نوين و انقلابی بنا كنيم. خمينی و دار و دسته مرتجعش سوار يك انقلاب اصيل توده ای شدند و حاصل تلاشهای مردم را دزديدند. انقلاب نيمه كاره مانده بود و مبارزه بين انقلاب و ضد انقلاب در صحنه های مختلف با حدت و شدت بسيار ادامه داشت. در مقطع خرداد 60 ضد انقلاب تصميم گرفت كار انقلاب را يكسره كند، اين نسل انقلابی را از بين ببرد. در واقع آمده بود كه از يكسو سر انقلاب را ببرد و از سوی ديگر توده های وسيع را به خاطر جرئت شان در سرنگون كردن يك رژيم، تنبيه و مرعوب كند. ولی نسل ما نمی خواست بگذارد اينكار صورت گيرد و بگذارد كه دستاوردهای خلق بسادگی از دست برود. يك تند پيچ تاريخی بود. انقلاب وارد مرحله نبرد قطعی و تعيين تكليف نهائی با ضد انقلاب شده و صريح و خصمانه جلوی هم صف آرائی كرده بودند.

□ ارتجاعی كه گفتی با توجه به اينكه در گير جنگ هم بود، با چه پشتوانه اي، با چه طرح هايی می خواست انقلاب را بطور قطعی در سال 60 سر ببرد؟

■ طرح شان كودتا بود. در خرداد 60 ستاد كودتا را در پادگان قصر فيروزه تشكيل دادند. آنها سه هدف مشخص را در دستور كار كودتای شان قرار دادند. يكی تصفيه درونی حكومت از طريق بيرون راندن عناصری چون بنی صدر (كه آنزمان رئيس جمهور بود). برای اينكه ضد انقلاب فشرده و منسجمی شكل بگيرد و حكومت بطور متمركزتر و يكدست تر سازمان دهی شود تا راحتتر بتوانند انقلاب را سركوب كنند.
دوم تنبيه عمومی مردم از طريق سركوب توده ای به منظور خشك كردن دريا تا كمونيستها و انقلابيون نتوانند در آن شنا كنند. بويژه آنكه از اسفند 1359 مبارزات توده ای عليه رژيم رو به گسترش گذاشته بود. در همه جا سركوب توده ای به شكل وحشيانه در دستور كار قرار گرفت. بر همين مبنا بود كه پاكسازی محلات، كارخانه ها و ادارات و مدارس بر مبنای اينكه كی گرايش غير حكومتی (و نه حتی ضد حكومتي) دارد آغاز شد و دستگيريهای و اعدامهای دسته جمعی سازمان داده شد. راديو ها و روزنامه ها اسامی اعدام شدگان را روزمره ليست می كردند برای اينكه مردم را مرعوب كنند.
سوم، بسيج كليه نيروهای نظامی اعم از پاسداران و ارتش برای مقابله با نيروهای انقلابی كه مسلح بودند و داشتند مبارزه می كردند.
از همين زاويه يورش رژيم يك يورش مقطعی و قسمی و محدود كه پس از بقدرت رسيدنش از سال 57 هر از چندگاهی بكار می گرفت نبود. بلكه يك يورش همه جانبه و بكار گيری فاشيسم عريان عليه توده ها و انقلاب بود. تمامی روشهای سابق منجمله جمع آوری اطلاعات و جاسوسی كردن به اجرا گذاشته شد و يك طرح همه جانبه سياسی امنيتی نظامی به پيش برده شد.
اين طرح جدا از بند و بستهای خمينی با قدرتهای امپرياليستی و مشخصا آمريكا نبود. بند و بستهائی كه در سال 1359 در جريان معامله برای آزادی گروگانهای آمريكائی شكل گرفت. آمريكا می خواست مردم ايران را به خاطر سرنگون كردن شاه يعنی مهره وفادارش تنبيه كند و ضربه هائی كه دستگاه دولتی ساخته و پرداخته در ايران، توسط انقلاب خورده بود ترميم شود. اما چه كسی بهتر از خمينی ميتوانست اينكار را صورت دهد. يعنی كسی كه از همان ابتدا در سازش با آمريكا بر سر كار آمده بود. خمينی و اعوان انصارش با چراغ سبز آمريكا به پای سازماندهی اين كودتا رفتند. اين بخشی از طرحها و نقشه های امپرياليستها در صحنه منطقه ای و بين المللی بود. تقريبا در همان دوره در تركيه هم يك كودتا برای سركوب نيروهای چپ سازمان داده شد. جنگ ايران و عراق جاری بود و خمينی از اين جنگ به حداكثر برای سركوب نيروهای انقلابی استفاده می كرد. جالب اينجاست كه درست در مقطع كودتای 60، صدام حسين هم عملياتهای جنگی خود را متوقف كرد. تا خمينی راحتتر با انقلاب تعيين تكليف كند. شايد بعدها، اسناد و جزئيات مربوطه به اين كودتا همانند اسناد كودتای 28 مراداد 1332 منتشر شود.
اما آن زمان نتايج اين طرح ارتجاعی روشن نبود و پيروزی كودتا از قبل تعيين شده نبود. نگاهی به خاطرات رفسنجانی نشان می دهد كه حتی مهره هائی چون او نمی دانستند كه اين كودتا به كجا منجر خواهد شد چرا كه يك نبرد واقعی در جريان بود و همه چيز به زورآزمائی در صحنه عمل بستگی داشت. بستگی به مقاومتی داشت كه از جانب نيروهای انقلابی در مقابل كودتا صورت می گرفت. از اين زاويه كليه نيروهای سياسی و طبقاتی بر مبنای هر توانی كه داشتند و ميزان تداركی كه ديده بودند در بوته آزمايش قرار گرفتند. اينكه به اين اوضاع چگونه برخورد می كنند و چه پاسخی می دهند. اوضاعی بود كه نه فقط به لحاظ كلی بلكه همچنين بطور فوری مسئله مركزيش، قدرت سياسی و چگونگی تعيين تكليف با آن بود.

□ موقعيت تشكيلات ما چگونه بود؟ منظور اين است كه چقدر آمادگی داشت؟ تا چه حد می توانست چنين شرايطی را ببيند و خلاصه اينكه در چه حال و هوايی بوديم؟

■ خوب هيچ نيروی سياسی جدی نمی توانست نسبت به چنين تحولات بزرگی بی تفاوت باشد. چنين تحولاتی مستقيما بر سياستها، نحوه كاركرد و فعاليت هر نيروی سياسی انقلابی و بطور مشخص خود ما تاثير می گذاشت. از اسفند ماه 1359 كه مبارزات توده ای اوج گرفته بود، مبارزات و مشاجرات درونی اتحاديه هم تشديد شد. بطور كلی يك جو نارضايتی عمومی نسبت به خط راستی كه بعد از اشغال سفارت و بويژه پس از جنگ ايران و عراق بر اتحاديه غالب شد، موجود بود.
همين جا بگويم آن خط كه مشخصه اش برخورد دو گانه به قدرت سياسی جديد بود نه فقط صدمات بسيار به اتحاديه زد، بلكه بطور كلی موجب تضعيف جنبش نوين كمونيستی ايران شد. مانع از آن شد كه طبقه كارگر ايران بتواند حزب خودش را در آن شرايط تاريخی بسازد و از فرصت های انقلابی گوناگون برای براه انداختن جنگ خود و كسب قدرت سراسری و يا حداقل كسب قدرت در مناطقی از ايران استفاده كند.
هم زمان با سير شتاب آلود تحولات سياسی در جامعه، محدوديت های آن خط غلط بيشتر آشكار شد. اوضاع به اضطرار، چند موضوع را طرح كرده بود. اينكه چكار می خواهيم بكنيم؟ اضطرارش هم صرفا ناشی از طرح سئوال هميشگی «چه بايد كرد؟» نبود بلكه همزمان پاسخگوئی به سئوال «از كجا بايد آغاز كرد؟» هم در دستور كار گرفت.
اعلاميه تاريخی اتحاديه بنام «هشدار !» در 17 خرداد 60 و افشای مشخص طرح كودتا و فراخوان به مردم و تشكيلات برای ايستادگی در مقابل كودتا موجب تحرك سياسی جدی و همه جانبه ای در سازمان شد.
از آن پس هفته ای سه بار نشريه حقيقت بيرون می آمد و سازمان در سراسر كشور نقش فعالی در مبارزاتی كه عليه كودتا شكل گرفته بود، داشت. شركت دائمی در تظاهراتهای گسترده توده ای و يا تظاهراتهای موضعی خياباني، درگيری های خيابانی با عوامل رژيم، به آتش كشيدن چادرهای انجمنهای اسلامی و خلاصه شركت در كليه اشكال مبارزاتی جاری خيلی زود سازمان را به اين نتيجه رساند كه با اشكال مبارزاتی سابق نمی توان در مقابل كودتا ايستادگی كرد. اين سئوال كه ايستادگی در مقابل كودتا به چه معناست، جلوی پای سازمان و همچنين كل جنبش و نيروهای سياسی قرار گرفت. گوش هوش لازم بود كه اين صدای بلند را بشنود كه اسلحه در دستور كار است. تنها با اتكاء به سلاح بود كه می شد در مقابل يورش مسلحانه ضد انقلاب مقاومت كرد.

□ عكس العمل در مقابل يورش ارتجاع يك محرك سياسی قوی بود و ما را به اين سمت كشاند كه بايد اسلحه برداشت. ولی بهرحال يك نيروی كمونيست، آگاهانه طرح و نقشه می ريزد، پشتوانه های معين ايدئولوژيكی دارد، محرك های معينی دارد و به تجارب اتكا می كند، كه راه در بياورد و نقشه مند حركت می كند. پشتوانه ما چه بود؟ چگونه به تجارب تاريخی اتكاء كرديم؟ طرح و نقشه ما به چه متكی بود؟

■ همانگونه كه گفتم ما نسلی بوديم كه دنبال نابود كردن جامعه كهنه و ساختن جامعه نو بوديم. تا آنزمان تلاش های گوناگونی برای اين كار صورت گرفته بود. اتحاديه كمونيستها يك جريان سياسی پيشرو در جنبش نوين كمونيستی ايران بود. محصول تاثيرات انقلاب كبير فرهنگی پرولتاريائی چين و مبارزات حاد مائو عليه رويزيونيستهای شوروی و در ضديت با بيراهه های مسالمت آميز و طرفدار انقلاب قهر آميز توده ای بود. در صحنه داخلی نيز اتحاديه مرز روشنی با خط رفرميستی و مسالمت جويانه حزب توده و جبهه ملی داشت. بر همين مبنا اتحاديه توانسته بود رهبران و كادرهای كمونيست زيادی را پرورش دهد، يعنی كسانی كه قادر بودند ماركسيسم را بكار گيرند و تحليل كنند و نقشه بريزند و بعنوان يك سازمان سراسری حركت سياسی طبقه كارگر را سازمان دهند. اين هم واقعيتی است كه اتحاديه جوان بود و چند سال از بنيانگذاريش نگذشته بود كه با يك انقلاب بزرگ توده ای روبرو شد. آنهم در شرايطی كه به خاطر شكست چين، جنبش بين المللی كمونيستی با بحران روبرو گشته بود. جوانی و بی تجربگی اتحاديه و شرايط پيچيده انقلاب، مثلا همين مسئله كه يك حكومت ارتجاعی از دل انقلاب بيرون آمده بود، نمی توانست موجب اشتباهات معين نشود. هم در ارتباط با بر عهده گرفتن مسئوليت كلی رهبری انقلاب، هم در زمينه تحليل و ارزيابی از نيروهای طبقاتی مختلف.
همانطور كه گفتم اتحاديه بعنوان يك نيروی كمونيست پيشرو در مواجهه با شرايط جديد نمی توانست بی تفاوت بماند. هيچ كمونيستی نمی تواند زمانی كه دستاوردهای يك انقلاب به خطر می افتد نسبت به آن بی تفاوت بماند و وظايفش را بعنوان يك نيروی پيشاهنگ انجام ندهد. ما متعلق به نسلی بوديم كه با آموزه های مائو بر سر اينكه «قدرت سياسی از لوله تفنگ بيرون می آيد» و «خلق بدون ارتش خلق چيزی ندارد» تعليم يافته بوديم و عميقا اعتقاد داشتيم كه بدون يك انقلاب قهرآميز توده ای نمی شود از گند و كثافات و مصائب جامعه كهنه رها شد. اين آموزه ها آويزه گوشمان بود. هرچند در آن دوره تاريخي، بر پايه اين حقايق مهم تاريخی عمل نكرديم. ولی سير تحولات اوضاع، عمل كردن بر پايه اين حقايق را با قدرتمندی بسيار جلوی صحنه آورد. از اين زاويه گسستی انقلابی از يك سری اشكالات و اشتباهات گذشته لازم بود. يعنی ايفای نقش پيشرو و فعال مستقيما به اين مسئله بر می گشت كه كمونيستهای انقلابی چگونه به انقلاب، به نقش طبقه كارگر در رهبری انقلاب نگاه می كنند. همه اين مسائل با قدرت بسيار در ميان ما طرح بود در واقع طرح آغاز مبارزه مسلحانه بيان تسويه حساب با خط راستی كه در اتحاديه نفوذ كرده بود هم بود.
ولی من می خواهم روی چند نكته خاص ديگر هم انگشت بگذارم. درست است كه محرك پايه ای ما كمونيست بودن ما بود. در عين حال ما متعلق به نسلی بوديم كه بر ذهن و روح مان شكست 28 مرداد 1332 سنگينی می كرد. ما هميشه نسل قبلی خودمان را سرزنش می كرديم كه چرا در مقابل كودتای آمريكايی 28 مرداد بدون مقاومت تسليم شد. از بررسی اين مسئله فعلا بگذريم كه هم جبهه ملی و هم حزب توده هميشه سعی می كردند تزلزل و بزدلی خودشان را در آن تند پيچ تاريخی به گردن هم بياندازند. بهر حال آن شكست تاثيرات زيادی بر نسل ما داشت. ما نسلی بوديم كه هرگز حاضر نبوديم اجازه دهيم دوباره چنين شكست هايی تكرار شود. اين يك موضع ايدئولوژيكی مهم بود. صرفا نگاه به گذشته نبود بلكه اساسا نگاه به آينده را در خود داشت. يعنی فرق است در يك مبارزه شكست خوردن با بدون مبارزه شكست را قبول كردن، فرق است در سنگر نشستن و بدون شليك گلوله ای تسليم شدن يا در پی مقاومت شكست خوردن. شكست بدون مبارزه مسلما تاثيرات روحی زيانباری برای كل مردم، طبقه كارگر و مشخصا نسل آتی كمونيستها داشت.
بعلاوه ما به برخی تجارب تاريخی معين نيز اتكاء می كرديم. تجاربی همچون مقاومت انقلابی ستارخان در تبريز در مقابل كودتای محمد عليشاه در انقلاب مشروطه. مسلما اين تجربه محدوديتهای معين خودش را داشت. اما برای ما الگوئی از يك مبارزه انقلابی بود. اينكه چگونه زمانی كه ارتجاع يورش می آورد، مقاومت كردن در مقابلش حتی اگر در ابتدا كوچك و ضعيف باشي، می تواند آن يورش را به ضد خودش برگرداند.
خلاصه كنم طرح قيام در واقع پاسخی بود به اين مسئله كه طبقه كارگر و كمونيستها چگونه در آن اوضاع و احوال پيچيده كه كليه نيروهای طبقاتی در صحنه مخالفت با رژيم فعال بودند پرچم مستقل خودش را بلند كند. ما روشن بوديم كه زمانيكه رژيم دسته دسته كمونيستها و انقلابيون را به جوخه های اعدام می سپارد هر گونه برخورد انفعالی نسبت به آن شرايط و اين مسئوليت موجب مرگ سياسی كمونيستها می شود. اين روحيه به خوبی در چند مقاله و اعلاميه تاريخی اتحاديه در سال 60 با عنوان «خطاب به همة كمونيستها» و «آيا نيروی كوچك می تواند وظيفه بزرگ بر دوش بگيرد؟» و «طبقه كارگر، انقلاب دمكراتيك و مبارزه برای قدرت سياسي» منعكس است.

□ رسيديم به اينجا كه رهبری اتحاديه تصميم گرفت در مقابل ضد انقلاب مسلح، بشكل مسلح ايستادگی كند. چه طرح عملی برای مقاومت مسلحانه در مقابل كودتا در نظر گرفته شد. چه برنامه و تصويری از عمل نظامی بود؟

■ اواخر خرداد، اوائل تير 1360 بحث طرح های مشخص در سازمان مطرح شد. ايده های اوليه اين بود كه ما مقاومت مسلحانه ای را در تهران سازمان بدهيم. محله كارگری فلاح برای اينكار انتخاب شده بود. البته همان موقع جاهای ديگر هم مد نظر بود. اما منوط به كنكاش بيشتری در امكانات سازمان شد.

□ علت انتخاب محله فلاح چی بود؟

■ يك بخش آن به اين ربط داشت كه محله كارگری بود و اتحاديه دارای يك پايه اوليه در آن محله بود. اما دليل اصليش اين بود كه اينكار در تهران بايد صورت گيرد. تهران در آنزمان مركز تغيير و تحولات بود. در عين حال تزلزلات و شكافهای جدی درون خود ارتجاع موجود بود. ولی اين طرح خيلی زود به بن بست رسيد. بخاطر اينكه اوضاع مداوما در حال دگرگونی بود. تهران هم جزء اولين جاهايی بود كه حكومت شروع به محكم كردن خود كرد. خيلی زود محدوديت های پيشبرد مقاومت مسلحانه در يك محله در تهران روشن شد. البته هم زمان، تا جايی كه به خاطرم می آيد قبل از هفت تير، ايده آمل هم طرح شده بود. به اين صورت كه نقطه مناسبی است و قيام مسلحانه را می شود در آنجا آغاز كنيم. البته ايده سازمان دادن قيام در مسجد سليمان هم در ميان رهبری طرح بود. بويژه آنكه پايه نسبتا گسترده ای در آن شهر داشتيم ولی بخاطر نزديك بودن به جبهه جنگ ايران و عراق و امكان تمركز قوای سريع دشمن و خفه شدن قيام در همان لحظات اوليه، منتفی شد و تمركز روی آمل گذاشته شد.

□ دلايل انتخاب آمل چه بود؟

■ دلايل مختلفی برای اين انتخاب موجود بود. مردم شهر آمل از سابقه مبارزاتی بالائی برخوردار بودند. سابقه برقراری حكومت مردمی در دوران شاه را داشتند. و در مبارزات عليه جمهوری اسلامی در دوره 60 - 57 فعال بودند. بعلاوه سازمان در آن شهر دارای يك تشكيلات اوليه و پايه مشخص بود. كه حدودا شامل چند ده نفر می شد. رفقای ما در آن شهر از سابقه مبارزاتی و نفوذ معينی برخوردار بودند و در جريان حكومت مردمی در آمل در سال 57 نقش و شركت فعال داشتند. برخی از رهبران آن حكومت مردمی (مانند حشمت اسدی پور) اعضای اتحاديه بودند. البته مسائل كلی تر هم در اين انتخاب طرح بود. آمل نزديك تهران بود، گذرگاه چند استان مهم كشور بود و به خاطر كنار جنگل قرار گرفتن از موقعيت سوق الجيشی مناسبی برخوردار بود.

□ چه فعاليتهای سياسی و عملی اوليه برای پيشبرد طرح در آمل صورت گرفت؟

■ درآن موقع به خاطر مبارزه خطی حادی كه براه افتاد اتحاديه عملا به دو بخش تقسيم شد. اكثريت سازمان كه معتقد بود كه بايد هر چه سريعتر دست به اسلحه ببريم و اقليتی كه می گفت هنوز وقتش نرسيده و طبقه كارگر آماده نيست و مردم نسبت به خمينی توهم دارند و بايد اول تدارك اعتصابات كارگری را ديد و بقول خودشان از اعتصاب تا قيام راهی است كه بايد پيموده شود. در واقع آنها عدم آمادگی خودشان را به عدم آمادگی مردم حواله می دادند و دنبال اين بودند كه مردم خودشان برانگيخته شوند و به خيابان بريزند. اين خط بسيار غلط بود و نتايج عملی مرگباری را با خود بهمراه می آورد. خوشبختانه اين خط غلط در اقليت قرار داشت.
بر پايه اين اقليت و اكثريت رهبری جديدی برای پيشبرد طرح قيام انتخاب شد. كميته دائم رهبری مركب از رفقا سيامك زعيم (شهاب)، حسين رياحی (ناصر) و پيروت محمدی (كاك اسماعيل) و غلامعباس درخشان (مراد) تشكيل شد. تحت رهبری اين رفقا ستاد رهبری قيام شكل گرفت كه علاوه بر رفقای رهبري، شامل رفقائی از مسئولين مناطق و برخی رفقای محلی بود. اين ستاد مسئوليت پيشبرد مجموعه وظايف مربوط به قيام را بر عهده گرفت. اين وظايف شامل سه رشته كار اصلی بود. انتقال اسلحه، انتقال نيرو به آمل و شناسائی مقرهای دشمن و طراحی يك نقشه نظامی اوليه. رفتن به جنگل هنوز مطرح نبود. البته ايده اوليه ای وجود داشت كه يك جای امنی داشته باشيم كه در صورت شكست احتمالی قيام بعنوان عقبگاه از آن استفاده كنيم و مقداری آذوقه در آنجا انبار كنيم. نقشه كلی اين بود كه ما با استفاده از امكانات گوناگونی كه تشكيلات در شهر داشت نيروها را در برخی خانه ها، پاركهای جنگلی نزديك شهر و حتی پلاژهای كنار دريا مستقر می كنيم و با مسلح كردنشان مبارزه مسلحانه را آغاز می كنيم. ايده رفتن به جنگل پا به پای تغيير و تحول در اوضاع قوی تر شد. اين مسئله بر می گشت به تغييرات مهمی كه در خود اوضاع داشت صورت می گرفت. واقعيت اين است كه رژيم با پيشبرد طرحهای اوليه كودتا شروع كرد به سفت كردن كمربندهايش و برطرف كردن ضعف های آشكارش. از همينرو شرايط قدری سخت تر شد. اين تغيير در شرايط بود كه رفتن به جنگل را به ما تحميل كرد.
البته پيشبرد مبارزات درونی هم موجب به تعويق افتادن كارها شد. عملا رهبری سازمان مجبور شد يك ماه را به پيشبرد اين مباحث در بدنه سازمان اختصاص بدهد. و برای قطعيت بخشيدن به طرح قيام فوری آنرا به رای گيری بگذارد. سيامك زعيم و حسين رياحی همراه با برخی نمايندگان خط اقليت (مانند وحيد سريع القلم و فرامرز طلوعی سمناني) به حوزه های سازمانی می رفتند و بحثهای شان را ارائه می دادند و سپس رای گيری می شد. الان كه به اين مسئله نگاه می كنيم بنوعی اتخاذ چنين روشی در تناقض با طرح قيام فوری قرار داشت. در واقع انعكاسی از اين بود كه سازمان آمادگی ايدئولوژيكي، سياسي، تشكيلاتی و عملی كافی برای روياروئی با چنين روزهايی را نداشت. با وجود اين عزم و اراده كافی و بالائی در ميان ما موجود بود. تصميم گرفته شد كه اين كار هر طوری شده بايد انجام شود چرا كه مرگ و زندگی انقلاب به آن بستگی دارد.
اين وقفه يك ماهه، تاثيرات خودش را داشت. تا قبل از آن در شهر آمل نيروی نظامی دشمن خيلی ضعيف بود، تعداد پاسدارها حداكثر چند ده نفر بودند. ما با آماج نظامی بزرگی روبرو نبوديم و حتی مقرهای نظامی دشمن در ساختمانهای معمولی و بدون استحكام قرار داشتند كه تصرفشان خيلی راحت بود. يادم می آيد رفقای محلی چون فرشته ازلی و منير نور محمدی كه مسئوليت شناسائی از مقرات دشمن را داشتند با نگرانی گزارش می دادند كه دشمن دارد آرايش قوا و مقراتش را عوض می كند. مقرهای سپاه و بسيج دارد به ساختمانهای مستحكمتر و بلند تر منتقل می شود. اين خود نشانه اوضاعی بود كه داشت با شتاب دگرگون می شد. خود اين مسئله ايده رفتن به جنگل را بيشتر تقويت كرد. به عنوان مكانی برای انتقال و استقرار رفقا و برای پيشبرد بهتر كارهای تداركاتي، نه بعنوان نقطه ای برای آغاز جنگ.

□ قبل از اينكه درك آنروزی ما از آغاز مبارزه مسلحانه و نحوه پيشرفت آن را توضيح دهی خوبست قدری بيشتر رفقای رهبری را معرفی كني؟

■ اين كاری بجا و ضروريست و اميدوارم در فرصتهای آينده بطور مشخصتر به نقش اين رفقا بعنوان رهبران كمونيست پرداخته شود و نقاط قوت و ضعف شان بررسی شود. من در اينجا فقط اشاره مختصری می كنم و تلاش می كنم در لابلای اين گفت و گو به برخی خصوصيات انقلابی اين رفقا اشاره كنم.
رفيق سيامك زعيم (شهاب) كه سال 60 سی و پنج ساله بود از فعالين جنبش دانش آموزی دبيرستان البرز در سالهای 42 – 39 بود. او برای ادامه تحصيل به آمريكا رفت و به يكی از فعالين جنبش ضد جنگ ويتنام در آمريكا بدل شد. تحت تاثير مائو و انقلاب فرهنگی چين كمونيست شد. همان زمان نامش در فهرست كمونيستهای خطرناك در اف بی آی ثبت شد. در سال 49 همراه با برخی رفقای ديگر، «سازمان انقلابيون كمونيست (م - ل)» را بنيان گذاری كرد و تا زمان دستگيريش در 7 بهمن سال 1360 در آمل، رهبر ايدئولوژيك - سياسی اصلی سازمان بود. او در سال 63 اعدام شد.
رفيق حسين رياحی (ناصر) كه مسن ترين فرد رهبری در سال 60 بود 42 ساله و متولد اصفهان بود. او از فعالين جنبش دانشجوئی در تهران در سالهای 42 - 39 بود. وی نقش موثری در سازماندهی تظاهرات مراسم چهلم تختی داشت. او به خاطر فعاليتهای سياسی اش مدتی به دزفول تبعيد شد. او بعنوان معلمی مبارز محبوب دانش آموزان شهر دزفول بود و نقش مهمی در سياسی و ضد رژيم كردن دانش آموزان داشت. حسين جزء معدود رفقای گروه فلسطين بود كه در ضربات ساواك دستگير نشد و توانست به سلامت از مرز رد شود و برای آموزش نظامی به اردوگاههای چريكهای فلسطينی برود. وی مدت چند سال در بغداد عهده دار برنامه ای در «راديو ميهن پرستان» بود. راديوئی كه نقش مهمی در آگاه كردن يك نسل انقلابی داشت. در سال 55 همراه با يارانش تحت عنوان گروه پويا با سازمان انقلابيون كمونيست (م - ل ) متحد شد و اتحاديه كمونيستهای ايران را پايه گذاری كرد. رفيق رياحی از رهبران اصلی و با نفوذ اتحاديه بود و نقش تعيين كننده ای در طرح و اجرای قيام سربداران داشت. حسين رياحی در ضربه سراسری تيرماه سال 61 دستگير شد و در پنج بهمن همانسال پس از محاكمه در يك دادگاه قرون وسطائی همراه با 21 نفر ديگر از اعضا و فعالين سازمان در آمل تيرباران شد.
رفيق غلامعباس درخشان (مراد) زمان قيام آمل سی ساله بود. او از فرزندان پرولترهای شركت نفت در آبادان بود. در سال 1355 برای آشنائی با كنفدراسيون دانشجويان ايرانی در خارج از كشور به آمريكا رفت. او خيلی زود به يكی از فعالين اتحاديه كمونيستهای ايران بدل شد و جزء اولين دسته رفقائی بود كه قبل از انقلاب 57 به ايران برگشت و مسئوليت سازماندهی رفقای جنوب را بر عهده گرفت. او پس از انقلاب به كردستان رفت. مسئوليتهای مهم و گوناگونی در «تشكيلات پيشمرگه زحمتكشان» (تشكيلات مسلح اتحاديه در كردستان) بر عهده گرفت. او قبل از طرح قيام آمل مسئوليت شاخه كردستان اتحاديه را بر عهده داشت. مراد نقش تعيين كننده ای در تدارك قيام سربداران داشت. او يك روز پس از شكست قيام در شهر آمل توسط دشمن دستگير و شناسائی شد. مراد در تابستان سال 61 زير شكنجه جان باخت.
رفيق پيروت محمدی (كاك اسماعيل) اهل مهاباد زمان قيام آمل 27 ساله بود. او فرمانده نظامی سربداران بود. رفيق اسماعيل از رهبران گروه مبارزه برای آزادی طبقه كارگر بود كه در سال 58 با اتحاديه وحدت كرد. اسماعيل جزء معدود كمونيستهای انقلابی كرد بود كه از همان ابتدا ديد سراسری داشت و برای رهبری كل طبقه كارگر ايران مبارزه ميكرد. رفيق اسماعيل قبل از انقلاب مدتی در اصفهان در بين كارگران ذوب آهن به فعاليت مشغول شد. سپس به كارخانه تراكتور سازی تبريز رفت. پس از انقلاب 57 در جنگهای دهقانی كردستان شركت كرد در جريان جنگ «كرفتو» اسير فئودالهای محلی شد و برای اعدام به خلخالی جلاد تحويل داده شد اما با هشياری خود و با اوجگيری جنبش كردستان آزاد شد. او فرمانده نظامی «تشكيلات پيشمرگه زحمتكشان» بود و در جريان جنگهای سنندج، كامياران، بانه و بوكان آبديده شد. مدتی مسوليت ستاد نظامی اتحاديه در آبادان را بر عهده داشت. اسماعيل در روز 6 بهمن 60 در آمل در جريان درگيری مسلحانه جان باخت.


□ چرا به كردستان نرفتيد بهر حال آنجا نيز جنگی جاری بود؟

■ درست است در كردستان يك جنگ عادلانه در جريان بود كه اهميت زيادی در بی ثبات نگهداشتن رژيم داشت. متاسفانه بخاطر خط غالب بر آن جنبش و اشتباهاتی كه جنبش كمونيستی ايران كرده بود، جنگ در كردستان از نظر اهداف سياسی و نظامی بسيار محدود شد. اشتباهات اتحاديه در مقطع جنگ ايران و عراق كه با تعطيل كردن فعاليت نظامی «تشكيلات پيشمرگه زحمتكشان» همراه بود، بی تاثير در شكل گيری اين روند منفی نبود. در هر صورت ما در مقطع سال 60 اينگونه فكر می كرديم كه شروع مبارزه مسلحانه از جانب ما در كردستان آن تاثير سياسی سراسری كه شروع مبارزه مسلحانه در نقطه ای ديگر خواهد داشت را ندارد. بعلاوه، حتی از زاويه تقويت جنبش انقلابی خلق كرد و تنها نگذاشتنش هم مهم بود كه جای ديگری جنگ شروع شود. يادم می آيد كه رفيق سيامك زعيم در جنگل در بحثهايش می گفت پس از اينكه ما در شمال پايه گرفتيم بايد در فكر بازگشائی جبهه ای در كرمانشاه با توجه به نفوذ تشكيلات ما در آن خطه هم باشيم.

□ برگرديم به بحث در مورد تداركات عملی طرح و چگونگی پيشرفت آن. چطوری جلو رفتيد؟ سلاحها را چگونه تهيه كرديد؟

■ همانطور كه گفتم تدارك اوليه شامل انتقال اسلحه و تجهيزات، شناسائی های اوليه و انتقال نيرو بود. ما از چند منبع سلاحهای خود را تامين كرديم. بخشی از اسلحه ها و مهمات و نارنجك را رفقای ما در جريان قيام 22 بهمن در تهران و يا گوشه و كنار كشور مستقيما به دست آورده بودند و يا به اتكاء به توده ها بعدها جمع آوری شده بود. برخی سلاحها و مواد انفجاری محدود هم از قبل طبق رهنمود كلی سازمان توسط هر منطقه ای تهيه شده بود. اما بخش اصلی سلاحها از كردستان و جنوب به تهران منتقل شد. سلاحهای نيمه سنگين چون آر پی جی 7 عمدتا از جبهه های جنگ جنوب گرد آوری شده بود. جنك ايران و عراق جنگ طبقه ما نبود و شركت بخشی از نيروهای ما در آن جنگ هيچ منفعتی برای طبقه ما نداشت. اما تنها فايده ای كه به ما رساند تهيه اين قبيل سلاحها بود. اين سلاحها و تجهيزات نظامی نخست به تهران در خانه ای حوالی نارمك منتقل شدند بعدا به آمل.
رفقای رهبری بويژه رفقائی چون رياحي، اسماعيل و مراد شخصا و مستقميا در هدايت و اجرای اين انتقالات شركت داشتند. اين سلاحها با ابتكارات مختلف و پوششهای مختلف به تهران منتقل شدند. حتی در يك مورد برخی از سلاحها توسط رفقائی چون سهيل سهيلی (يوسف گرجي) از جبهه جنگ آبادان با هلی كوپتر به اهواز منتقل شد. در بسياری از اين نقل و انتقالات و تهيه جاسازی مناسب و پوشش درست كردن، بسياری از خانواده های رفقا كه اكثرا از كارگران شركت نفت و كارگران پروژه ای جنوب بودند درگير بودند.
بدين طريق مجموعا حدود 60 الی 70 اسلحه از انواع مختلف با مقداری زيادی مواد منفجره و مهمات گرد آوری شد. اين سلاحها در تهران پس از گريسكاری در دبه های بزرگ جاسازی می شدند و زير آجرها در يك كمپرسی كه متعلق به رفيق ابراهيم جوانبخت (نادر) بود با همراهی رفقائی چون مراد به شمال منتقل می شدند. معمولا كمپرسی شبانه به سمت آمل براه می افتاد و با روشن شدن هوا به خانه ای واقع در حاشيه آمل می رسيد. و بار آجر و اسلحه ها را خالی می كرد. دو سری اول اسلحه ها در اوايل مرداد ماه مستقيما به آمل منتقل شدند. اين مسئله ربط داشت به طرح اوليه ما. سری های بعد در شهريور ماه مستقيما به جنگل منتقل شدند. در آمل توسط چند تن از رفقای محلی از شب تا صبح گودالهای عميق حفر می شد و با رسيدن كاميون، سريعا دبه ها در اين گودالهای گذاشته می شد و در عرض دو ساعت خانه به وضعيت قبلی بر می گشت. اينجا اينرا بگويم كه در آنزمان رژيم عليرغم بگير و به بندهائی كه آغاز كرده بود، هنوز محكم نبود. برخی از اينكارها بصورت نسبتا آشكار انجام ميشد. فی المثل رفقای محلی تعريف می كردند كه آن خانه درست روبروی پليس راه آمل بود و خالی كردن دبه ها از كاميون براحتی قابل مشاهده بود.

□ شناسائی های اوليه چگونه پيش رفت؟

■ هم زمان با انتقال اسلحه، كار شناسائی ها هم به پيش رفت. اين كار شامل دو بخش بود. بخش اول شامل شناسائی از مقرات نظامی دشمن در شهر كه عمدتا توسط رفقای زن تشكيلات اتحاديه در آمل به پيش رفت. كروكی مقرات دشمن و كوچه پس كوچه های منتهی به آنها و نقشه نسبتا دقيق شهر تهيه شد. بخش ديگر، شناسائی از جنگل و انتخاب محل مناسب برای استقرار قوا بود. دو سفر چند روزه شناسائی از جنگلهای اطراف آمل تحت رهبری رفيق مراد همراه با برخی رفقای محلی سازمان داده شد. رفيق مراد تجارب انقلابی خود در كردستان را بخوبی بكار گرفت و نقاط مناسبی را برای انتقال سری های بعدی اسلحه و استقرار قوا تعيين كرد. جاده جنگلی روستای «رزكه» برای انتقال و انبار كردن سلاحها و منطقه «منگلوم» كه پشت روستای «عالی كيا سلطون» واقع شده بود برای استقرار اوليه قوا و زدن كمپ ها انتخاب شد. علت انتخاب منطقه «منگلوم» نزديكی و تسلطش بر جاده های اطراف بود. مثلا چند جاده جنگلی «اسكو محله» - معدن «سنگ دركا» و جاده «امامزاده عبدالله» و جاده دكلهای برق و جاده ای كه از روستای «رزكه» به اعماق جنگل بسمت يك معدن ذغال سنگ كشيده شده بود. «منگلوم» منطقه جنگلی انبوهی بود و از نظر نظامی از موقعيت سوق الجيشی نسبتا مناسبی برخوردار بود. نزديكی به جاده ها هم مطرح بود كه برای پيشبرد كارهای تداركاتی گسترده مان بسيار ضروری بود.

□ ديگر فعاليتهای تداركاتی و انتقال نيرو چگونه صورت گرفت؟

■ بجز انتقال سلاح ها انتقال بقيه تداركات همزمان با انتقال نيروها انجام شد. چرا كه انتقال حجم نسبتا عظيم مواد غذائي، دارو، چادر و ديگر تجهيزات نظامی بدون اتكاء به نيروی كليه رفقا امكان ناپذير بود. اواسط شهريور ماه برخی رفقای ديگر منجمله تيمی از رفقای جنوب برای انتقال باقيمانده سلاحها به رفقای محلی كمك كردند. رفقای جنوب مركب بودند از بهرام خرمشهر و كمال اهواز كه هر دو عرب بود، رفيق حجت محمدپور كه از كارگران مبارز اهواز بود، رفيق حميد راج پوت كه پدرش پاكستانی بود. از 28 شهريور تا 10 مهر ماه انتقال نيرو بطور فشرده انجام گرفت. رفيق سيامك زعيم جزء اولين دسته هائی بود كه به جنگل منتقل شد. رفقا اسماعيل و رياحی پس از پايان انتقال كليه رفقا، به جنگل آمدند. بسياری از رفقا در تيم های از قبل سازماندهی شده از نقاط مختلف ايران به تهران می آمدند و از تهران در دسته های 5، 6 نفره بطور علنی با ماشينهای سواری يا مينی بوس های كرايه ای بسمت آمل راه می افتادند و نزديكی های آمل، كناره جنگل، پياده می شدند و در نقاط از قبل تعيين شده مانند پارك جنگلی يا كافه های كنار جاده منتظر راهنماهای محلی می شدند. بهر يك از رفقا ليستی از وسايل اوليه شخصی مانند كوله پشتي، كيسه خواب، كفش مناسب و غيره داده شده بود كه تهيه كنند. يوسف گرجی با چمدان سر قرار آمد و شب تا صبح با چمدان در جنگل راهپيمائی كرد تا به ديگر رفقا رسيد. رفيق ديگری با لباس تابستانی آمده بود و ديگری با كفش كتانی ! خلاصه نزديك به 80 نفر بدين طريق به جنگل منتقل شدند. به محض اينكه دسته های اول به جنگل رسيدند رفقا سراغ گودالهائی كه اسلحه ها در آن جاسازی شده بود رفتند، اسلحه ها را پاك كردند و سريعا مسلح شدند. فعاليتهای تداركاتی فشرده، عظيم و پر مخاطره بود. بدون اغراق نزديك به چند ده تن بار می بايست جابجا می شد. از مهمات و تجهيزات نظامی تا چندين تن مواد غذائی شامل آرد و برنج و حبوبات و كنسرو، تا چادر برای درست كردن كمپها تا برزنت و كوله پشتی و كيسه خواب و دارو غيره. كليه رفقا با عزم و اراده و با روحيه ای بالا و خستگی ناپذير كليه اين نقل و انتقالات را در مهرماه انجام دادند. رفقا شبانه روز و به سرعت در رفت و آمد بودند و در جاده ها و كوره راههای جنگلی بار حمل می كردند. روزانه جمعا هر رفيق لااقل 100 تا 150 كيلو بار حمل می كرد. هر رفيق تلاش می كرد شانه به زير بارهای سنگين تر بگذارد و كمتر بخوابد و در راهپيمائی های شبانه شركت كند. خواب كليه رفقا به چند ساعت در شبانه روز محدود می شد و برخی رفقا شبهای متوالی نمی خوابيدند و شبانه روز در حال حركت و جنب و جوش بودند. اين طرح انقلابی انرژی سازمان را در كليه سطوح رها كرد. اين انرژي، انجام هر غير ممكنی را برای ما ممكن می ساخت.

□ با توجه به جو سركوب شديدی كه توسط رژيم حاكم شده بود چطور حين انجام اين فعاليتها ضربه نخورديم؟

■ تجربيات آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی نشان می دهد كه ضربه نخوردن در مراحل اوليه تداركاتی بسيار مهم است. چرا كه می تواند موجب وقفه در شروع مبارزه مسلحانه شود و حتی بكلی آنرا منتفی كند. هر چند كه در چنين مبارزات پر ريسك همواره تصادف هم می تواند نقش معين ايفاء كند. اما آنچه كه موجب موفقيت اوليه ما شد ضعف و بی پايگی مفرط رژيم در آندوره بود. آنزمان رژيم تمام هم و غمش را صرف حفظ و محكم كردن تهران و ديگر شهرهای بزرگ كرد. هنوز رژيم قدرت كنترل امنيتی همه جانبه شهرهای كوچك را نداشت عليرغم آنكه در كليه شهرستانها دستگيری و اعدام كمونيستها و انقلابيون را آغاز كرده بود. رژيم هنوز قادر به كنترل راهها بويژه راههای درجه دوم و فرعی نبود. دعواها و تصفيه های درونی و بطور كلی بحران حكومتی هنوز ادامه داشت. وقايعی مثل هفتم تير و كشتن چمران و انداختن هواپيمای حامل برخی فرماندهان ارتش بيان اين بحران حكومتی ادامه دار بود. معمولا زمانی كه درگيريهای درون رژيم حاد می شود فرصتهای خوبی برای آغاز مبارزه مسلحانه فراهم می شود. شانس ما اين بود كه داشتيم از اين فرصت استفاده می كرديم.
عليرغم سخت تر شدن شرايط حتی برخی كارهای ما بصورت نيمه علنی جلو می رفت. تقريبا اكثريت اهالی روستاهای اطراف متوجه تحركات ما شده بودند. بسياری از گالشهای جنگل (چوپانهائی كه در جنگل زندگی می كنند و از گله های گاو نگهداری می كنند) رفقای ما را با اسلحه ديده بودند و يكی از گالشها انبار اسلحه ما را كه در اثر باران خاك روی آن شسته شده بود، ديده بود. برخی عناصر محلی دشمن كه در كل تعدادشان بسيار محدود بود، بوهائی برده بودند اما كاری از دستشان ساخته نبود. يا رفيق مان حشمت اسدی بعد از اينكه نيروها به جنگل منتقل شدند دو سری اسلحه ای كه قبلا به شهر برده شده بود را پشت وانتی انداخت و يك گونی رويش انداخت و از جلوی پاسگاههای كنترل رژيم گذشت و آنها را به جنگل آورد. همه اينها نشانه ضعفهای آشكار و تاكتيكی رژيم بود كه درآن شرايط بطور روزمره قابل استفاده بودند.
اما اين تمام مسئله نبود. وجود يك نيروی انقلابی سازمانيافته كه افرادش مهارت و قابليت زيادی در جريان مبارزات انقلابی آن دوره كسب كرده بودند نقش كليدی در استفاده صحيح از اين فرصتها داشت. بخت، يار فكر تدارك ديده است. اين امر در مورد ما هم صدق می كرد. درايت و هشياری رفقای ما همراه با جرئت و جسارت فوق العاده شان و تجارب انقلابی متنوعشان و آشنائی شان از محيط، توده ها و نيروهای دشمن در اين زمينه بسيار مهم بود.
بطور نمونه می توان روی رفيق مراد انگشت گذاشت كه بار اصلی مسئوليت كارهای تداركاتی را بر عهده داشت. خصوصيات انقلابی اين رفيق، درايت و هشياريش، دقت و پشتكارش، نظم و انضباط بالايش، توانائيش در اتكاء به توده ها و سنتز نظرات صحيح ديگران، نقش مهمی در هدايت صحيح كارهای تداركاتی پر مخاطره سربداران داشت. رفيق مراد تقريبا هيچگاه قرارهای كنار جاده را كه بعضا به هفته ای سه بار می رسيد از دست نداد. او نظم و ديسيپلين پرولتری را از كارگران شركت نفت جنوب به ارث برده بود و بسياری از قابليتهايش در رهبری كارهای تداركاتی را در جريان مبارزه در ميان خلق كرد و در «تشكيلات پيشمرگه زحمتكشان» كسب كرده بود. او بارها برای تامين مالی «تشكيلات پيشمرگه زحمتكشان» عمليات مصادره در نقاط مختلف ايران را سازمان داده بود. رفيق مراد حتی زمانی كه درگير كاری می شد كه همه چيزش ناشناخته بود و در ابتدا ترسناك به نظر می آمد قادر بود روحيه خونسردی و نشاطش را حفظ كند و در آبهای ناشناخته شنا كند و قوانينش را فرموله كند و راه حل برای شرايط بظاهر بی راه حل ارائه دهد. وجود چنين كادرها و رهبرانی در ضربه نخوردن ما در آن مرحله بسيار تعيين كننده بود.

□ تركيب نيروها از زاويه مليتي، پير و جوان و زن و مرد و سابقه مبارزاتی چگونه بود؟

■ تركيب سربداران در چارچوبه ايران بعنوان يك كشور چند مليتي، يك تركيب داغ انترناسيوناليستی بود. تركيب نيروهای ما انعكاسی از تركيب چند مليتی طبقه كارگر ايران بود. سربداران خصوصيات انقلابی هر بخش از پرولترهای ايران را نمايندگی می كرد. خصوصياتی كه برای سازماندهی انقلاب به هر يك از آنها نياز است. در سربداران متانت، دور انديشی و ديسيپلين پرولترهای خوزستاني، رزمندگي، رشادت و جنگاوری پرولترهای كرد، خشم و قاطعيت پرولترهای آذري، استقامت پرولترهای عرب، بی صبری انقلابی پرولترهای شمالی و سرسختی پرولترهای لر و بلوچ يكجا گردآوری شده بود. وجود رفقای كرد يك نقطه قوت مهم بود. من بعدا عكس العمل مردم آمل نسبت به حضور رفقای كرد را بيشتر توضيح خواهم داد. تقريبا 60 درصد از نيروهای سربداران خوزستانی و كرد بودند.
متاسفانه تا زمان قيام آمل رفقای زن بجز رفقای گروه پزشكی بعنوان نيروی جنگنده در سربداران حضور نداشتند. در واقع سربداران خود را از پتانسيل انقلابی مضاعفی كه بطور بالفعل در سازمان موجود بود، محروم كرده بود. اين نقصان پس از قيام آمل تا حدودی بر طرف شد و برخی رفقای زن به نيروهای ما در جنگل پيوستند.
اكثريت رفقا زير 25 سال بودند و بقيه بالای سی سال و برخی مسن تر. سربداران تركيبی بود از مبارزان قديمی تر، يعنی كمونيستهائی كه از سالهای 40 و اوائل 50 فعال بودند با مبارزان جوانی كه طی پروسه انقلاب به صحنه آمدند و در صحنه های مختلف مبارزاتی رشد و تكامل يافتند. رفقائی كه در مبارزات دانشجوئی كنفدراسيون احياء در خارج از كشور پرورش يافته بودند و مشتاقانه به استقبال مبارزات انقلابی مردم شتافتند. تا رفقائی چون حسين رياحی و حسين عطائی (محمد تی ان تی مسئول انفجارات سازمان) كه در اردوگاههای فلسطينی آموزش ديده بودند تا رفقائی چون كاك محمد و كاك اسماعيل، حسن اميری (جلال)، قادر خضری (صلاح) و ديگر رفقای كرد كه در جنگهای كردستان آبديده شده بودند و برخی شان زخمهای آن جنگ را بر تن خويش داشتند تا رفقای تهران و جنوب كه در مبارزات كارگري، دانش آموزی و دانشجوئی پرورش يافته و در جبهه های جنگ جنوب، جنگيدن را فراگرفته بودند. كليه رفقا حاصل و دستاورد يك دوره از مبارزات حاد طبقاتی بودند. از جوان ترين رفقا يعنی تورج علی ملايری (علی ريزه) بگويم كه با وجود 17 سال سن، هفت هشت بار حين كارهای تبليغی سازمان با كميته چی ها محل درگيری داشت و دستگير شده بود تا رفيق مجتبی سليمانی (سهراب) كه از كرمانشاه برای مقابله با حملات حزب اللهی ها به خوابگاههای دانشجوئی تهران به ياری دانشجويان می آمد و حزب اللهی ها را گوشمالی می داد. تا رفقائی چون احمد سينا كه بارها حق چماقداران حزب الله را كف دستشان گذاشته بود و نقش مهمی در به آتش كشيدن چادر وحدت دانشگاه تهران در جريان مبارزه 14 اسفند 1359 داشت. اين بود تركيب انقلابی ما. در واقع مبارزه مسلحانه انقلابی بدون وجود چنين انسانهای آگاه و مبارزی غير ممكن است. چرا كه در جنگ انقلابی برخلاف جنگهای ارتجاعی اين انسان است كه تعيين كننده است نه سلاح و تجهيزات.

□ برگرديم به جنگل، كجاها كمپ زديد، چگونه نيروها سازماندهی شدند و چگونه آموزش نظامی پيش برده شد و مشكلات زندگی در جنگل چگونه حل شد؟

■ از مشكلات زندگی در جنگل شروع كنم. در واقع می توان گفت كه اين قبيل مشكلات هيچگاه حل نشد بلكه توانستيم بدانها خو كنيم و خودمان را با محيط تطبيق دهيم. اوائل تقريبا بجز برخی رفقای محلي، مائی كه هيچ آشنائی با محيط نداشتيم به محض چند ده متر دور شدن از محلهای استقرار، راهها را گم می كرديم و مدتی طول می كشيد تا رفقا را پيدا كنيم. يا مسيری را كه بعدها به دليل شناخت از بيراهه ها يك ساعته طی می كرديم اوايل چندين ساعت طول می كشيد. اما اين قبيل مسائل خيلی زود حل شد و تقريبا آن منطقه به سرزمين خودی ما بدل شد. اين امتياز در درگيری 22 آبان بسيار به نفع ما عمل كرد. در اين زمينه رفقای كرد و رفقای روستائی و رفقائی كه كلا آشنائی به كوه و جنگل و روستا داشتند جهت يابی شان بسيار خوب بود و زودتر از بقيه راهها را ياد می گرفتند. فی المثل رفيق عبدالله ميرآويسی (عبه) كه از اهالی روستاهای اطراف سنندج و رابط تشكيلات شهر با پيشمرگه ها در سنندج بود و در آذر ماه به جنگل آمد، فردای همانروز راهنمای يك گروه شد و مسيری را كه شبانه آمده بود بازگشت.
عادت كردن به طبيعت سخت جنگل هم آسان نبود. رطوبت بالا، بارندگيهای زياد و راههای پر از گل و شل و حشرات موذی عرصه را بر ما تنگ می كردند اما خيلی زود بر آنها فائق آمديم. خيلی سريع به گرسنگي، بيخوابي، خستگی مفرط و راهيپمائی های مدام و طولانی و شبانه عادت كرديم. كلا اين قبيل مشكلات در مقابل عزم و اراده انقلابی مان زود رنگ باخت.
با همت و تلاش كليه رفقا، سه كمپ در منطقه جنگلی «منگلوم» بفاصله 10 الی 15 دقيقه زده شد. اين منطقه به صورت يك كاسه بيضی شكل بود. يك كمپ در بالای كاسه در راس يك يال زده شد كه به كمپ بالا مشهور بود و ديگری در مركز كاسه كه آنرا كمپ وسط می گفتيم و ديگری در پائين كاسه و كنار يك دره كه آنرا كمپ پائين نامگذاری كرده بوديم. رفقا در 9 گروه تقريبا 9 نفره سازماندهی شدند و در هر كمپ سه گروه مستقر شدند. تقريبا هر يك از اعضای رهبری سازمان مسئوليت كلی اين كمپها را برعهده گرفتند. مسئوليت كمپ بالا با رفيق رياحی بود و مسئوليت كمپ وسط با رفيق اسماعيل و مسئوليت كمپ پائين با رفيق مراد. هر كمپ مسئول نظامی و مسئول تداركاتی مشخص داشت. و هر گروه نيز دارای يك مسئول نظامي، معاون نظامی و مسئول تداركات بود.
اوائل بويژه در مهر ماه وظيفه اصلی گروهها كمك به پيشبرد امور تداركاتی بود. از حمل و نقل بارها گرفته تا دوختن جا خشابی ها، از كندن زاغه مهمات تا آماده كردن شرايط اوليه زندگی در كمپها و غيره.
روز با ورزش صبحگاهی و خواندن سرود انترناسيونال شروع می شد و تا شب كارهای مختلف مربوط به تداركات صورت می گرفت و اكثر شبها رفقای هر كمپ بجز رفقائی كه به ماموريتهای شبانه می رفتند، دور آتش حلقه می زدند، شب را با اجرای برنامه های هنری و سرود خوانی های جمعی به پايان می رساندند. در اين زمينه كمپ پائين پيشتاز بود.
در همين دوره آموزش نظامی رفقا هم شروع شد. اين آموزش شامل كار با سلاحهای گوناگون، كار با انفجارات، تهيه سه راهی و ديگهای انفجاری و تمرين برخی مانورهای اوليه نظامی بود. امری كه زياد طول نكشيد چرا كه بسياری از رفقا بويژه رفقای كرد و جنوب نياز چندانی بدان نداشتند.
يكی ديگر از كارهای مهمی كه در ايندوره صورت گرفت، آشنائی مسئولين بويژه كليه مسئولين و معاونين نظامی با شهر بود. بار اصلی اينكار بر عهده رفقای تشكيلات شهر بويژه رفقای زن بود. آنها آخر شب يا صبح زود به كنار جنگل می آمدند و برخی رفقا را به شهر می بردند. آن رفقا يك روز تمام با راهنمائی رفقای محلی با شهر آشنا می شدند و مقرهای دشمن را از نزديك مشاهده می كردند و غروب به جنگل باز می گشتند. چند بار رفيق مراد سوار ترك دوچرخه رفيق رحت چمن سرا شد و به جنگل آمد.
در اينجا لازم است روی يك خصوصيت انقلابی مهم كاك اسماعيل در زمينه سازماندهی نيروها انگشت بگذارم. رفيق اسماعيل توانائی خوبی در تشخيص قابليتهای افراد تحت مسئوليت خود داشت. اينكه هر كس برای چه كاری مناسب است و اينكه چه تركيبی از رفقا و قابليتهای گوناگون برای پيشبرد يك وظيفه مشخص بهتر است. اين مسئله از تجارب انقلابيش و از پيوند فشرده با رفقای تحت مسئوليتش ناشی می شد. او تقريبا اكثريت رفقای كرد و جنوب را از نزديك می شناخت و می دانست هر كدام از چه پتانسيلی برخوردارند، حتی اگر تجربه انجام يك كار مشخص را نداشته باشند. فی المثل او رفيق بهروز غفوری (محمود) را بعنوان معاون نظامی يك گروه انتخاب كرد. زمانيكه بهروز به او گفت من كه تجربه نظامی ندارم گفت تو در آبادان هنگامی كه پاسداران به خانه ات ريختند، نهراسيدي، توانستی از دستشان در بروی و مرعوب تيراندازيهای آنان نشدي. تو جسارت لازمه را داری و اين برای گرفتن مسئوليت نظامی كافيست.
روزی كه رسما سلاحها بين رفقا تقسيم شد. كاك اسماعيل اصولی را تاكيد كرد كه از اهميت زيادی برخوردار بود. او با كلماتی دقيق و عميق و پر احساس به ما گفت: همواره به خاطر بسپاريد كه اين سلاحها متعلق به كارگران و زحمتكشان است كه به شما داده می شود و هيچگاه نبايد عليه آنان بكار گرفته شود. حواس تان باشد تفنگ به آدم قدرت می دهد و قدرت می تواند موجب غرور بيجا شود. فقط با اتكاء به ايدئولوژی انقلابی است كه می توان با چنين غرورهائی مقابله كرد. اين ايدئولوژی است كه همواره بايد بر تفنگ غالب باشد نه بالعكس. كاك اسماعيل حتی در رابطه با برخورد فيزيكی به تفنگ گفت اسلحه را تحت هيچ شرايطی از خود دور نكنيد. هميشه قرص و محكم آنرا در دست بگيريد و وقتی كه با مردم روبرو می شويد دقت كنيد لوله تفنگ به سمت آنان نباشد. او بر ضرورت حفظ انضباط نظامي، مناسبات رفيقانه با يكديگر و مناسبات صحيح با توده ها تاكيد نهاد.

□ آيا در آن دوره با نيروهای سياسی ديگر برای جلب همكاری تماسی گرفته شد؟ چقدر جوانان انقلابی با حركت ما همراهی كردند؟

■ تا آنجائی كه من می دانم با بسياری از گروههای سياسی هم در سطح سراسری و هم در سطح محلی تماسهائی گرفته شد. مشكل اصلی اين بود كه بسياری از گروهها بويژه گروههای چپ هنوز پيام سياسی كودتای سال 60 را در نيافته بودند و صرفا آنرا دعوای درونی ارتجاع ارزيابی می كردند و فكر می كردند اين هم يك موج ارتجاعی است كه مانند موجهای قبلی ديگر می آيد و می رود.
رفقای سازمان چريكهای فدائی خلق ايران (اقليت) می گفتند ما خودمان برنامه داريم. رفقای سازمان ماركسيستی - لنينيستی توفان در منطقه برخی همكاريها با ما داشتند. برخی گرايشات درون وحدت انقلابی بويژه رفقای جنوب شان تمايل زيادی در پيوستن به اين حركت داشتند. رفقای حزب كار قول همكاری بيشتری دادند و بعدها يكی از رفقای شان بنام رضا سيد حسينی را به جنگل فرستادند. اين رفيق در روز ششم بهمن ماه در جريان محاصره بسيج در شهر آمل جان باخت. دو تن از مسئولين مجاهدين در شمال يكبار به كناره جنگل آمدند و رفيق رياحی با آنان ملاقاتی داشت. آنان كماكان روی خط عمليات پراكنده بودند. دركشان از مبارزه مسلحانه بسيار محدود، تدريجی و ذره ذره بود. اينكه هر فرد بايد يك دور سه راهی ياد بگيرد و با آن عمليات كند بعد كار با نارنجك را فرا بگيرد و بعد يوزی و بعد كلاش و غيره. كه رفيق رياحی به آنان گفت رفقای ما يك هفته ای همه اينها را آموزش ديدند و ياد گرفتند.
اما تعدادی از جوانان انقلابی حدود 15 نفر كه تعلقات سازمانی معينی نيز داشتند بطور فردی به ما پيوستند. شش جوان چپ و مجاهد كه در پی كتك كاری با حزب اللهی ها روستای «مرزنكلا» كه كنار جنگل قرار داشت به جنگل پناه آورده بودند و با اولين تماسی كه با آنان حاصل شد به ما پيوستند. در تابستان 60 بسياری از جوانان انقلابی تحت تعقيب بودند كه به روستاهای ييلاقی اطراف آمل پناه برده بودند، تقريبا در هر روستائی چند جوان پنهان شده بود. متاسفانه با شروع فصل پائيز پراكنده شده بودند. طی سفری كه رفقای محلی به يكی از روستاهای ييلاقی داشتند چند نفر از آنان به صفوف ما پيوستند كه عمدتا از سازمان مجاهدين بودند. يكسری سمپاتهای مجاهدين و جوانان انقلابی منفرد نيز در ارتباطات مشخصی كه با رفقای محلی داشتند به جنگل آمدند. يكی دو مورد از پيوستن كارگران مبارز و پر سابقه استان مازندران را نيز شاهد بوديم. رفيق مسعود حيدری از فعالين سازمان پيكار در آمل نيز درست روز درگيری 18 آبان به ما پيوست. با پيوستن اين نيروها تعداد ما به بالای صد نفر رسيد. اين رفقا در همان گروهبنديهای اوليه سازماندهی شدند.
متاسفانه امكانات تشكيلات شهر ما به خاطر لو رفتن اكثريت فعالينش محدود شده بود، بهمين دليل قادر نبود از چنين پتانسيلهائی كه وجود داشت استفاده كنيم.

□ همانزمان رفقای چريكهای فدائی خلق (ارتش رهائيبخش خلقهای ايران) به رهبری رفيق حرمتی پور نيز جنگ چريكی شان را در آن منطقه آغاز كرده بودند، آيا خبری از آنها داشتيد؟

■ حركت مسلحانه آن رفقا تقريبا همزمان با ما بود. آنها حتی قبل از تمركز كامل نيروهای ما عملياتی در رابطه با تخريب فرستننده راديو تلويزيونی «سوردار» در منطقه جنگلی «نور» داشتند. متاسفانه ما اطلاعی از حركت آنها نداشتيم. در جنگل برخی رد پاها از آنها ديديم و چند بار برخی رفقا را برای پيدا كردنشان به اينور و آنور فرستاديم. ولی هيچگاه تماسی حاصل نشد. علت اصليش هم اين بود كه آن رفقا تحرك بالائی داشته و جای ثابتی نداشتند.

□ اگر می توانی قدری در مورد روحيه نيروهای دشمن و همچنين روحيه نيروهای خودمان بگو؟

■ تا آن زمان دشمن توانست قدری خودش را جمع و جور كند و از اين زاويه پيشبرد كارهای تداركاتی ما با مشكلات بيشتری همراه شد. اما نيروهای دشمن هنوز روحيه باخته بودند و مثل موش می ترسيدند. با روحيه ترين شان رفسنجانی بود كه طبق اظهارات خودش اميدی به فردا نداشت. يا طبق گزارش آن دوره يكی از رفقا، خامنه ای به يكی از جوانان نزديك خود گفت ما ماندنی نيستيم شما بهتر است برويد درس بخوانيد و فكری به حال خود بكنيد و اصلا دنبال سياست نباشيد. روحيه باختگی و نا اميدی در ميان پايه های رژيم در منطقه آمل هم كاملا مشاهده ميشد. يكی از رفقا كه در جبهه جنوب با يكی از فرماندهان سپاه آمل آشنائی داشت يكبار به ديدارش در شهر رفت. فرمانده سپاه از هراس و روحيه باختگی پاسداران برايش گفت كه چطور 30 پاسدار جرئت نداشتند سراغ مجاهدی بروند كه يك حزب اللهی شرور را در حوالی بانك ملی آمل ترور كرده بود و در كوچه بن بستی سنگر گرفته بود، تا اينكه فرد مجاهد خودش را كشت. تازه سه ماهی از كودتای خرداد 60 گذشته بود.
پايه های محدود رژيم در مناطق روستائی هم بكلی روحيه باخته بودند و در كل روستاهای اطراف ما رژيم فقط يك جاسوس فعال داشت. حتی نيروهای ژاندارمری مستقر در پاسگاهها كه تحركات ما را ديده بودند از طريق اهالی روستاهای اطراف پيغام می فرستادند كه اينقدر علنی رفت وآمد نكنيد و كار دست مان ندهيد.
اما در مقابل، روحيه رفقای ما عالي، بی نظير و تعرضی بود. روحيه جرئت مبارزه به خود دادن، سلاح به كف گرفتن برای كسب قدرت سياسي. روحيه كمونيستی و روحيه خلق حماسه های تاريخي. رفيق اسماعيل هر زمان كه عكس جمعی گرفته می شد می گفت رفقا محكم بايستيد برای ثبت در تاريخ است. همه رفقا به رسالت تاريخی شان عميقا باور داشتند و شادترين دوران زندگی خود را می گذراندند. آماده برای تحمل هر سختي، از جان گذشتگی و مرگ را به بازی گرفتن. سرشار از عشق به توده ها، لبريز از احساسات رفيقانه نسبت به يكديگر و مالامال از شور انقلابی و مبارزه جوئی و سراپا خشم و كين نسبت به جناياتی كه دشمن انجام می داد. خشم و نفرت رفقا را پس از شنيدن اخبار اعدامهای پی درپی كمونيستها و انقلابيون، هيچ چيز جلو دار نبود. هر يك از ما آماده پاره كردن پيكر جمهوری اسلامی و تسويه حساب بی صبرانه، سريع و خونين با مزدورانش بوديم. آماده انجام هرگونه فداكاری برای هر وظيفه ای بوديم. كاك اسماعيل هر زمان كه نياز به بسيج نيرو برای انجام يك كار پيش بينی نشده داشت فقط اعلان می كرد نيازمند داوطلب است. خيلی مواقع فرصت به دست نمی آورديم داوطلبی خود را اعلام كنيم چرا كه رفقا پيشدستی كرده بودند. آغاز مبارزه مسلحانه انقلابی بدون فداكاريهای حيرت آور غير ممكن است، چيزی كه ما در آن دوره اصلا كم نداشتيم. كليه رفقا فقط منتظر روشن شدن طرح و نقشه نظامی و فرمان آغاز عمليات بودند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر