
حوالی ساعت یک بامداد 23 خرداد با اعلام اولیه نتایج آرا، آنچه نباید اتفاق می افتاد، اتفاق افتاد و آنچه به ذهن بدبین ترین طرفداران اصلاحات خطور نمی کرد به یکباره رنگ واقعیت گرفت و حقیقت بر سر میلیون ها ایرانی آوار شد. به گمانم هیچ قلمی را یارای آن نیست که اشگ خیل جمعیت را جوهرین کند، بهت و سرخوردگی صبحدم 23 خرداد را بر صفحات دفتری ضبط کند و یا امید خیانت دیده ی ملّتی را به تصویر کشید. صدای بغض آلودی که در نخستین ساعات اعلام نتایج از بارقه امید به شمارش صندوق های شهرهای بزرگ میگفتند، خاموش شدند و گونه ها غرقه در اشگ، شریک چشمان بی تاب.
شوک شمارش آرا کمر ها را شکست و خبرگزاری های جهان پر شد از عکس چهره های بی رمق، سرهای در گریبان فرو رفته و غرور لگدمال شده ملّتی که در "نه به رئیس جمهور" متحد شده بودند. در این میان گروهی از واقعیت تلخی که در بیداری اتفاق افتاده بود به رویای شیرین خواب پناه بردند تا آن هنگام که بیدار شوند و ببینند که تمام این وقایع جز کابوسی هولناک نبوده است. گروهی نیز به سالن های سینما خزیدند تا ساعتی دور از سکوت سهمناک شهر، چشم خود را بر پرده نقره ای بدوزند و خیال خود را، بر تمام آرزوهای رفته برباد.
آنکه از خواب بیدار شد و صداهای گنگ همراه با فریاد و اعتراض را از خیابان شنید اشتباه نکرده بود، آن کسی هم که از سالن تاریک سینما بیرون آمد و صحنه روبروی اش را ملغمه ای از آتش و دود و گاز اشگ آور یافت، خواب نبود. دوران خواب گذشته بود و زمان بیداری ملّتی فرا رسیده بود. به فاصله چندین ساعت دستان روی دست، جای خود را به مشتهای گره کرده دادند و نگاه هایی مملو از شور مبارزه جایگزین دیدگان بیفروغ گشتند. درو از ذهن نبود که حکومت عزا به جان جوانان وطن افتد. شهر در محاصره نظامی ها در تسخیر ایمان، صفحه اوّل روزنامه های جهان پوشیده از عکس جوانان ایرانی و همه جا پر از جادوی بازگشت شکوهمند امید. نیروهای امنیتی و لباس شخصی ها در نخستین گاه به دانشگاه تهران هجوم بردند و کوی دانشگاه را به خاک و خون کشیدند. همزمان با دانشگاه تهران, دانشگاههای شیراز، اصفهان و تبریز نیز از آسیب در امان نماندند و قربانی عملیات زهرِچشم گیری حکومت شدند تا هرگونه حرکتی در نطفه خفه شود. امّا گویا حکومت مردان، عمق جراحتی را که به وجدان ملّت وارد شده بود به درستی برآورد نکرده بودند. امید در دلها زنده شده بود. آرزوها بار دیگر جوانه زده بود و حس همدلی انسانها را همچون قلاب زنجیر بهم متصل میکرد. تنها نگرانی در این مرحله تکرار تجربه رهبری محمد خاتمی بود. دلهره و دلشوره از آن ناشی می شد که مبادا دو کاندیدا میدان را به حریف بسپارند و شانه از زیر بار مسئولیت خالی کنند. سرانجام نخستین بیانیه های میرحسین موسوی و مهدی کروبی خیال همه را راحت کرد. در فاصله 23 تا 25 خرداد درگیری ها بصورت پراکنده ادامه داشت و تظاهرات معترضان با شدتی وصف ناپذیر سرکوب می شد. دختران و زنان در خط مقدم، نطفه های انقلابی بنام زنان در حال شکل گیری بود. در همان حال که کم کم ملّت از شوک اعلام نتایج به در می آمد و خود را پیدا میکرد.
در خواست مجوّز موسوی برای تجمع اعتراض آمیز روز دوشنبه 25 خرداد به وزارت کشور تسلیم شد جرقه به انبار باروت افتاد. در حالی که سایتهای اینترنتی و شبکه های اجتماعی فیلتر شده بود، روزنامه ها در محاق توقیف بودند، امواج ماهواره ای مغلوب پارازیت های مایکرو ویو شده بود، رادیو و تلویزیون خبر از لغو تجمع معترضین میداد، ام-اس ها قطع بود و آنتن دهی موبایل ها با اختلال مواجه بود، محمد خاتمی با صدور اطلاعیه ای مردم را به بازگشت به خانه هایشان دعوت میکرد و میرحسین، کروبی و ستاد آنها در شک و دو دلی برای شرکت در مراسم بودند، موج جمعیت کنده شد و میلیونها تن به خیابانها ریختند. "بزرگترین تظاهرات ضد حکومتی پس از انقلاب 57" کوچکترین عبارتی است که میتوان درباره این رستاخیز عظیم بکار برد. رژه میلیونی در برابر دیدگان مقامات نظام بی ترکش و بدون پاسخ نماند. دستور تیر آمد و بدن ها به خون غلتید. اگر در کوی دانشگاه و در سکوت نیمه شب خون دانشجویان را بدیوار ها پاشیدند، این بار در ملاء عام و در برابر لنز عکاسان مردم را به رگبار بستند. دستِ کم 15 کشته فرجام جدال سُرب تفتیده و سینه بی سپر سبزها در نینوای آزادی بود. از این سو به همّت جوانان تحصیل کرده و وطن دوست، طوفان اخبار و اطلاعات از داخل مرزها راه خود را به بیرون پیدا میکرد. کانالهای خبری جهان بیننده ها را میخکوب صدای جوانانی کرده بود که نفس نفس زنان در خیابانهای تهران با انگلیسی فصیح گزارش تظاهرات را مخابره کردند. سی-ان-ان، بی-بی-سی، فاکس نیوز، الجزیره، العربیه، فرانس 24 و دهها شبکه ماهواره ای دیگر برنامه های عادی خود را متوقف کرده بودند و عکس و فایل های راهپیمایی ها را که به وسیله موبایل ها گرفته شده بود پخش میکردند. ایرانیان تحسین ها را از هر سو برانگیختند و وب سایت بزرگ توئیتر اعلام کرد که برای کمک به جریان آزاد اطلاع رسانی از وقایع ایران تعمیرات وب سایت خود را به تعویق می اندازد. شرکت گوگل نرم افزار مترجم خود را به زبان فارسی مجهز کرد و در اختیار عموم قرار داد. وب سایت عظیم فیس بوک قالب فارسی خود را منتشر کرد و بزرگترین وب سایت اشتراک فایل دنیا "پای ریت بی" لوگوی صفحه اصلی خود را به رنگ سبز در آورد و عنوان آنرا به ایرانیان خارج از " پرشیا بی" تغییر داد. نام "انقلاب دیجیتالی" به حق برازنده این خیزش عمومی بود. کشور امّا حماسه ای دیگر را رقم زدند. باید گفت که آنها رنجی مضاعف را تحمل میکردند، چشم ها نگران دوستانشان در تهران و دلها بیقرار از آنکه نمی توانند در کنار مردم باشند. فرسنگها دور از ایران هموطنانشان به خاک می افتادند و کاری از دستشان بر نمی آمد. پیش از آنکه فشار روانی خردشان کند بیرون زدند و به مقابل کنسولگریها و سفارتخانه های جمهوری اسلامی رفتند. شب شعر برگزار کردند. پارچه سبز دو کیلومتری امضاء کردند، برای شهدا شب هفت گرفتند، در یادبودشان شمع روشن کردند، بادکنک های سبز و سیاه به هوا فرستادند، عکس وقایع ایران را بزرگ کردند و بر دستها گرفتند. ای میل ها و تلفن ها مجامع حقوق بشری را بمباران کردند، در مقابل سازمان ملّل دست به اعتصاب غذا زدند و هر چه در توان داشتند انجام دادند تا افکار عمومی دنیا را بیش از پیش متوجه ستمی کنند که بر ایرانیان داخل کشور میرود. علی شریعتی زمانی گفت که هر انقلاب دو چهره دارد: خون و پیام. اگر دنیا پیام انقلاب مردم ایران را شنید، بدون شک بخش عمده ای از آن مدیون ایرانیان میهن دوست خارج از کشور بود. با قدرت نمایی مخالفان و بازتاب حیرت انگیز راهپیمایی میلیونی تهران، موج جدید سرکوب و دستگیری ها آغاز شد. نخست تیمی متشکل از نمایندگان دادستانی و وزارت فرهنگ و ارشاد در چاپخانه ها مستقر شدند و چند روزنامه باقیمانده مستقل بدین گونه از انتشار خبرهای مرتبط با انتخابات منع گشتند. با این وضعیت مطبوعات اکثراً یا منتشر نمی شد یا صفحات اوّل و سرمقاله های آنها سفید چاپ می شد تا یادگاری باشد از تیغ سانسور برای آیندگان. تقریباً تمامی چهره های سرشناس سیاسی دگراندیش دستگیر و روانه زندانهای سپاه و وزارت اطلاعات شدند. عکاسان را به بازداشتگاهها منتقل کردند، دوربین هایشان را شکستند و خبرنگاران را به اوین بردند. قطع سرویس اس-ام-اس، اختلال در آنتن دهی موبایل ها، فرستادت پارازیت بر روی امواج ماهواره ای، کاهش سرعت اینترنت و فیلترینگ هم جانبه آن، بی خبری مطلق از وضع زندانیان سیاسی، بمباران تبلیغاتی و نشر اخبار دروغ در صدا و سیما همچنان ادامه داشت. رهبر نظام دم از قانون میزد. از سه شنبه تا پنجشنبه تهران صحنه تظاهرات گسترده مردم بود. مردمی که خود رهبری جنبش را بدست گرفته بودند، دسته های صد هزار نفری جمع می شدند، به سلیقه خود پلاکارد می آوردند، در سکوت مراسم را برگزار میکردند و قرار روز بعد را میگذاشتند. همگان منتظر نماز جمعه بودند و خطبه ای که باید خوانده شود. سرانجام روز واقعه سر رسید و پرشنونده ترین خطبه تاریخ نماز جمعه پس از انقلاب ایراد شد. آنچه اپوزیسیون در طول 30 سال نتوانسته بود انجام دهد، آیت الله در کمتر از دو ساعت انجام داد. گریمی که سالیان دراز اصلاح طلبان بر چهره وی نشاندند کنار زد، از "لانه بیرون خزید و تکلیف را یکسره کرد": خون خواهد ریخت و مسئولیتش به گردن شماست.
از آن زمان که رهبر در تریبون نماز جمعه به مخالفان هشدار داد تا آن هنگام که گلوله ها یکی پس از دیگری بر سر و سینه جوانان وطن نشست، بیش از 24 ساعت فاصله نبود. به فرمان فرمانده کل قوا خیابان های تهران را با خون انسانهای بیگناه فرش کردند و از فراز مساجد قلب و مغز ها را نشانه رفتند. در میان فریادها و شعار ها جهنمی ساختند و به شکار مردمانی پرداختند که رای شان را طلب میکردند. آنقدر در قساوت و جنایت بی پروا گشته بودند که فشنگ هایشان جز از خون شاهرگها سیراب نمی شدند و به غیر از چشم های نیمه باز و بدن های بیجان هیچ چیز آرامشان نمیکرد. داس مرگ در دست، دختران و پسران را درو میکردند و در ضیافت سینه های شکافته و گلو های پاره و مغز های پریشان، پرده از ردای خونین آیت الله بر میداشتند. همانطور که حد فاصل خیابان آزادی و انقلاب را مقتل سبزجامگان کرده بودند. سردخانه های مواد غذایی را که جایگاه طعام مردم است، میزبان طمعه هایی ساختند ک ساعاتی پیش در کوچه پس کوچه های شهر شکار شب نشینان شده بودند. امّا آنچه این روز را در نزد جهانیان جاودانه ساخت، نه عکس اسلحه های نشانه رفته بود و نه تصویر مردم پاکباخته این سرزمین. اینها تنها شجاعت ایرانیان و شقاوت حکومتیان را میرساند امّا آنچه فریاد مظلومیت این نسل را بلند کرد و دنیا را در بهت و تاثر فرو برد فیلمی 39 ثانیه ای بود از آخرین لحظات حیات دختر جوانی در 30 خرداد ضبط شده بود. چشمی نبود که به هنگام تماشای آن لحظه ها نمناک نشده باشد و کسی نبود که از شنیدن فریادهای بی امان و از سر استیصال "ندا جان، نترس" در فیلم منقلب نشده باشد. عمق فاجعه ای که در این 39 ثانیه اتفاق افتاد به حدی بود که تعدادی از شبکه های تلویزیونی دنیا از نشان دادن نسخه کامل آن عذر خواستند و تعدادی نیز صدای روی تصویر را قطع کردند. صحنه تراژیک مرگ او تابلویی تمام عیار بود از واقعیت آنچه در ایران میگذشت. چشمان ندا آنقدر باز ماند تا خون آمد و دیدگانش را فرو شست. سرخی خون، امید سپیدش به این زمانه سیاه را نا امید کرد. امّا مرگ غم انگیز آرزوهایش، آغازگر امیدهایی دگر شد. ندای ما، نماد ما شد.
سخن گفتن از آنچه با خانواده های شهدا کردند، داستانی است اشکبارتر از شهادت فرزندان این مملکت. پس از روزها و دربدری و انتظار پشت درب های دادستانی و زندان، سرانجام نشانی پزشکی قانونی را به آنها دادند تا شاید در آنجا از میان آلبوم هایی که عکسهای کشته شدگان را در خود دارد بتوانند فرزند خود را شناسایی کنند. چه بر سر مادران و پدران و برادران و خواهران آمد تا به آخر آلبوم برسند تنها خدا میداند. هر ورقی که زده می شد چند سال از عمر مادران کاسته شد خدا میداند. پناه میبرم بر خدا از لحظه ای که صورت درهم شکسته و چشمان بیروح فرزند، آخرین کور سوی امید دل مادران را از هم پاشاند. یا الله . . . انّا لله و انّا الیه راجعون.
شقی ترین افراد در تاریخ شیعه چنان نکردند که اینان در حق خانواده های شهدا روا داشتند. پول گلوله را از خانواده های دغدار طلب کردند، جسم بیجان جگر گوشه های مادران را پس از یک ماه تحویل دادند، مساجد را از برگزاری مجالس ختم جان باختگان باز داشتند، تالارهای بهشت زهرا را بر میهمانان بستند، در گواهی فوت علّت مرگ را جراحی و سکته قلبی و سانحه رانندگی نوشتند، در پزشکی قانونی بدن ها را پاره پاره کردند تا گلوله را از آنها خارج کنند، بر سر محل شهادت قربانیان که شمعی برافروخته بودند، زباله تخلیه کردند، پارچه های سیاه بر سر خانه های داغدیده را کندند و اعلامیه های فوت را بر دیوار دریدند، بر چهره مادران عزادار که در پارکها جمع می شدند، اسپری فلفل پاشیدند و با باتوم و گاز اشگ آور از مهمانان تربت شُهدا در بهشت زهرا پذیرایی کردند.
چه مادران و پدرانی که از شنیدن خبر بازداشت بودن پسران و دخترانشان بارقه ای از امید در دلهایشان زنده شد که فرزندانشان را دیگر خطر جانی تهدید نمیکند . . . فک خرد شده و جمجمه شکسته و کالبد بیجان محسن روح الامینی این تنها تسلای دل خانواده ها را هنوز ویران نکرده بود که خبر از تجاوز به پسران و دختران در بازداشتگاه ها رسید. کدامین دل نبود که به خود دلداری دهد اینها شایعه است؟ واضح بود که اگر اختلاف رای 11 میلیونی و کشتار مردم در روز روشن جلوی دیدگان رسانه های جهان شایعه بود، این نیز میتوانست شایعه باشد. این بیم و امیدها با نامه مهدی کروبی که آمده بود منتظری دوّم باشد یکسره به یاس تبدیل شد و بار دیگر مصیبت و عزا رخت خویش را بر سینه های سوخته پهن کرد. بازداشت شدگان جهنم کهریزک یک یک از بازداشتگاهی که به گفته هیئت تحقیق مجلس تنها سرویس های بهداشتی ممناسب و تهویه مطبوع نداشته، بیرون آمدند و خاطرات خویش را از آنجا بازگو کردند. اراذل و اوباش که چندی پیش به همّت نیروی انتظامی تهران شناسنامه دار شده بودند، ماموریتی ویژه یافتند و کردند آنچه کردند با جوانهای بی دفاع و دست بسته و بی پناه.
مطابق آنچه در نامه علی لاریجانی رئیس مجلس آمده، تنها در یک مورد صد تن از کسانی که مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته بودند، به خانه ویرانه ملّت شکایت بردند و البته چون هیچ یک چهار شاهد عادل برای اثبات گفته خویش نداشتند، شهادتشان مورد قبول واقع نشد.
فضل الخطاب رهبر و قانون او از لوله اسلحه آدمکشان و آلت های مردانه اوباش گذر میکرد. سخن گفتن از کمپ پاسارگاد و سوله کهریزک و بازداشتگاه ویژه مفاسد خیابان وزرا و وضعیت آنجا که در این دو ماه طوفانی پذیرای صد ها جوان شده بود وظیفه تاریخ نگاران و شاهدانی است که پس از این لب به سخن میگشایند. بر آنان است که از سلولهای تنگ و تاریک بگویند، از آنجا که تن فروشان بر ز تن و جان گذشتگان ترجیح داشتند. حکومتیان را امّا چه شد؟ به خیال خود با کشتار موج را مهار کردند و بر دهان مردمان لگامی آهنین نهادند، افسوس که قدرت خون را دست کم گرفته بودند. دریغ که گمان میکردند مرگ بیش از 100 جوان از یادها رفتنی است. صد حیف که تصورشان این بود شکنجه و تجاوز و هتک حرمت سرها را نیمه افراشته خواهد کرد، چهره ها را گلگون خواهد ساخت و فریادها را در گلو خفه خواهد کرد. در انگاره های خود مبارزه مقدس مردمام این سرزمین را با دشنه و کُلت 45 و ژ3 سرکوب کرده بودند امّا این موج ز خود رفته را سنگهای کدام ساحل توان استقامت داشت؟ جدال، خیابانها و پشت بامها را در برگرفته بود و این بار دیگر هدقش رئیس جمهور غاصب نبود، هدف رهبر قاتل بود!
علی غریب
رمضان 1430
شهریور 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر