همسفر
ازطلوع زندگیمان
دردیارمان
همانند دیگران تکرارشدیم
باهم
رنج راه زندگی رادرنوردیدیم
وبه اجبار
شیرینی وتلخی شراب زنده بودن راآشامیدیم
شهر بی ماتواند زیست
کوه پابرجای خواهد ماند
رود بی ما تابینهایت می غردومی لغزد
اما ...تو بی من ......پیمانه خالی ازشرابی که بایدش به دورانداخت
ومن بی تو...شرابی بدون پیمانه هستم که لاجرم برخا ک خواهد ریخت
همسفر
مادرتاریخ جوانه زدیم......برخاک میهن روییدیم....بالیدیم وتناور گشتیم
بدین سان مارا هم میهن نامیدند
ناگهان ...تندبادی خروشان ....خشمنا ک و ستمکا رازراه رسید
باورماراکه تناور وتوانا گشته ایم درهم ریخت
چون خاشاکی ناچیز به ناکجاآباد پرتابمان نمود
همسفر
شهرمان ......میهنمان.....آیا...بی ما....بی من ...بی تو ...تواند زیست.؟؟؟؟ نمیدانم
ولی ما...من وتو....درناکجاآبا د....درغربت....دربیگانه زمین...نمی توانیم زیست
شایدمیهنمان بدون ما بدون من وتو پابرجای بماند
اما من وتو به دور از میهن عزیزمان اگر هم زنده بمانیم مترسکی بیش نیستیم
چونان درختی که از ریشه وخا ک محبوبش جداماند
پس بیا
باهم متحد شویم.....سدی ازاعتقاد بسازیم....د ست دردست هم وپایکوبان
بااراده آهنین...شغالان را بیرون رانده به میهن اهوراییمان بازگردیم
شادمانه بوی آشنا ببوییم.......سخن آشنا بشنویم
بپا خیزیم
از هم اکنون دیوار اتحاد را پی بریزیم ....مگر نه اینکه ....هم میهنیم و همسفر
گم کرده به دنیای دنی یا رتنی تنها به جهان مانده بدون وطنی
درغربت نا خواسته جانا چه کنم بی همدم ویاری چه کند همچو منی
بادرود فراوان محسن فربخش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر