درآغازتنها خدابود
وخداگفت آسمان وزمین بشود.....پس آسمان وزمین شد
وخداگفت روشنایی بشود.....پس روشنایی شد
وخدا...آب را...گیاه را...جانوران را آفرید
وخداازروی خویشتن...انسان راآفرید
.................................
انسانهادرکشاکش مرگ وزندگی به پیش میروند
آسمان راهشان پرمیغ.....دردست دشمنانشان تیغ
ناگذیرازستیز.....برای بودن.....برای هرچه بیشترماندن
جاده زندگی ناهمواراست وپرپیچ.....درپس هرپیچ خطردرکمین
دوستان کم.....دشمنان بسیار.....شادیهااندک.....غمها بی شمار
درراستای این سفرشگفت انگیز.....لذات بسیارکمندولی خاطره انگیز
باخاطره هازندگی میکنیم وبه پیش میرویم.....نمی هراسیم تابه پایان میرسیم
من..........بیشترراه راپیموده ام....وبسیاراندک باپایان فاصله دارم
خاطرات خوش وناخوش.....فراوان به یادم مانده است
لغزیده ام.....خطاکرده ام.....برنده بوده ام.....بازنده بوده ام
درنبردبی امان زندگی مجدانه شرکت کرده ام
امادرهمه حال خاطره خوش دوستان یکرنگ
چراغ فروزان زندگی من بوده است
که به من نیرو داده ......گرمم کرده....وبالاتروبالاتربه من امیدداده است
که.....دوستان هستند.....محبت هست
باتوشه محبت میشود رنج راه پرسنگلاخ زندگی را راحت ترپیمودوبه جاودانگی رسید
پس ای دوست....دیربزی.....شادان بزی وچراغ روشنایی بخش من وخانواده ام باش
دوستتان دارم محسن فربخش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر