جاناهمه شب تابه سحر تب زده غمگین
حسرت براندوه ملامت گرخویشم
جاناچه کنم هرنفسی بامن اندوه
اززندگی رفته خود سخت پریشم
من خسته ام ازهمهمه آهن وپولاد من خسته ام ازبودن در پنجه تقدیر
من خسته ام اززمزمه مرغ شباهنگ
من خسته ام ازهلهله جغد بد آهنگ
من خسته ام ازتازگی وروشنی صبح
من خسته ام ازچهچهه بلبل سرمست
من خسته ام ازدیدن یاران وفادار
من خسته ام ازبودن بادشمن غدار
من خسته ام ازبودن
من خسته ام ازماندن
من خسته ام ازهستی
من خسته ام ازتکرار
تاکی رنگ وبوی گل به وجدم آورد
تاچندزردی چهره سوگواران پژمرده ام سازد
تاکی آبی آسمان....لاجوردین شادی ارمغانم دهد
وتاچندسیاهی شب تیره دلم سازد
تاکی...اشگ دروغین ازدیده روان سازم
وتاچندمرده سان دهان به سردخنده بگشایم
تاچند....تاکی...اهرمن باشم.....زاهد باشم....خوب باشم ...بدباشم؟؟؟؟
چونان طبل میان تهی دربازتاب شخصیتی پوشالی
به من بگویید...خوب چیست ...بد کدام است...راستی چیست....دروغ کدام است
دردولذت راچه تفاوتی.......رنج وشادی راچه فاصله ای
به من بگویید....خدا کجاست....شیطان کیست...زندگی چرا....مرگ چرا
بمن بگویید آفرینشی بوده است....رمزآفرینش چه بوده است ؟؟؟
من خسته ام ازبودن
من خسته ام ازماندن
من خسته ام ازهستی
من خسته ام ازتکرار
بازشب سیاه هماننددیگرشبها
وصبح روشن وپاک چون دیروزها
بازمردم....مردم....مردم...کار....خنده....گریه...خوردن ....خوابیدن
وباز...فردا...فردا....وفراوان فرداهای دیگر
برای چه
برای پایدارماندن هستی....برای تکراررویدادی به نام زندگی
من خسته ام ازبودن
من خسته ام ازماندن
من خسته ام ازهستی
من خسته ام ازتکرار
اینک من...دوستان...دشمنان...خوبان ...بدان
شماای نیروهای پنهانی...خدایان....شیاطین....اولیا.....انبیا
تمنا میکنم...نیازمندانه دست سویتان دراز میکنم
به من کمک کنید...ازاین همه یک نواختی مرا برهانید
این موجودخسته را به جایی ببرید که شب سیاه نباشد...که روزروشن نباشد
خورشیددرخشان نباشد...ماه تابان نباشد
مردم پوشالی نباشند...خنده هادروغین نباشد..جابه جایی تازگی به ارمغان آورد
غم ورنج...دهان را به خنده بگشاید....وشادی اشگ ازدیده روان سازد
به مکانی که هیچ رویدادی دوباراتفاق نیافتد
شب باشب دیگر متفاوت...وروزباروزدیگرمغایر
زشتی دلیل زیبایی...وملاطفت دلیل دشمنی
زمین دربالا....آسمان در پایین...همه چیز درهم
جایی که خدا نباشد...شیطان نباشد...زشتی نباشد....زیبایی نباشد
من نباشم...تونباشی...مانباشیم....ولاجرم هستی نباشد
به جایی که هیچ نباشد....هیچ....هیچ....هیچ
من خسته ام از بودن
من خسته ام ازماندن
من خسته ام ازهستی
من خسته ام از تکرار
بادرودفراوان محسن فربخش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر