۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

سراب علی شکوه‌بخش

از شاه به شيخ پناهنده شديم
از چاله در امديم و در چاه لجن پرت شديم
***
در حسرت جرعه اي ز عدل و انصاف
از گربه رها و با گرگ هم خانه شد يم
***
ما عشق و اميد به بارگاهي برديم
در باز شد و طعمه ابليس شديم
***
ما تشنه و حيران به سوي چشمه دويديم
با سراب سوزنده و مرگ سيراب شديم
***
بايد سر عفريته به سنگ كوبيم!!
تا اينده نگويند كه تسليم شديم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر