باتوای دوست سخن میگویم
ازغم وغصه شبهای دراز
خنده وشادی درشیب وفراز
ازگذشت ایام
هفته وروز وشبهادرراز
گرکه شادان شده بودیم به هم می گفتیم
ورکه غمگین به ره اشگ گهر می سفتیم
آسمان دلمان آبی وآفتابی بود
قلبمان دورزاندوه وبی تابی بود
باهم ازجاده تقدیر گذر می کردیم
از غضب وزحسدوکینه حذر می کردیم
سالهازودبه دین سان طی شد
فرودین رفت به جایش دی شد
........................................
اکنون ای دوست سئوالی دارم..........ازتو می پرسم آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مافقط طول زمان بود به هم پیوستیم
این درازای زمان بود زهم نگسستیم؟؟؟
دوستیمان گذرعمرفقط بوده وبس؟؟؟
گرنبودم من؟؟تودوست شدی باهرکس؟؟؟
یاکه دلهاست به نزدیک همند
باهم همراه به شادی وغمند
نه تومن هستی!!من نیز نمی باشم من
پس بیاییم زما!! فاش بگوییم سخن
من من بامن تو!! ماشده در قعروجود
این وجوداست که مارازعدم زنده نمود
عشق بوده است نه بگذشت زمان ومه وسال
محسنا فاش نمابهرهمه این منوال
بادرود فراوان محسن فربخش 
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر