دیریست که پروازآرزو راماند.....دیریست که پرنده غمگین است
دیریست که خسته است...............دیریست که خاموش است
من می شناسم اورا...خوب می شناسم
چطورمی توان پذیرفت...پرنده ازپرواز خسته شود
تابال هست .....پروازهست....تاعشق هست....زندگی هست
من می شناسم اورا......خوب می شناسم
پرنده ای رادیدم..تیرصیادی....سینه اش رادرید
برزمین افتاد....برخاک خفت
آسمان تاریک شد....گل به گریه درآمد...بلبلان دیگر نخواندند
من فریادوارانه صدا سردادم....من میشناسم اورا.....خوب می شناسم
ندا دردادم....تیر کوچکترازآنست که سینه سطبرش را غرق درخون کند
حلقه ای گردازمردمان اورادرمیان گرفتندوزمزمه کردند....بایدامیدازاوبربست
کاربه جایی رسید...درپرنده بودنش نیز شک بردند .
من ناله کنان فریادبرکشیدم.....من اورا می شناسم...خوب می شناسم
من......اوراگریان دیده ام.....خندان دیده ام...خوب دیده ام ...بددیده ام
خواب یاهوشیار.....اورا می شناسم...آخرمن پروازراازاوآموختم
.................................................
پرنده نگاهی به اطراف انداخت
خودرادرآینه چشمهای کنجکاو نگریست
درانبوه جمعیت....دوست دید....دشمن دید...خوب را دیدوبدراهم دید
صدای مردی را شنید که خندان بود...زنی رادیدکه گریان بود
.......................................................
درست هنگامی که مردم پراکنده می شدند
کبوتری سپیدآسمان را که به رنگ خون میمانست.....پیمود
دوستانش باصدایی لرزان....بغض آلودوگریان
بانگاهی به آسمان....فریادزدند...درهای آسمان همیشه به روی او بازاست
ومن دیوانه وارصداسردادم..من اورا میشناسم...خوب میشناسم
پروازراازاوآموخته ام.....خوب نگاه کنید
نگاه کنید...باردیگرجان گرفته ازتاریخ سرفراز بیرون آمده تاآینده رابسازد
می شناسم اورا........خوب می شناسم
بادرود محسن فربخش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر