۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

ازمحسن فربخش اندیشیدن

بیایید مهربان باشیم بیایید دوستی را پیمان ببندیم

بیایید به جهان بی انتها وذره ناچیز درآن

انسان این موجود ناشناخته بنگریم

به چشم ها که برق شگفت انگیز زندگی می پراکند

دریچه ایست زیباییهارا به به درون می آورد

بیایید نگذاریم ازدریچه چشمانمان

زشتی ها پلیدی هابه مغزمان راه پیدا کند

زیبا بیاندیشیم زشتی هارا بیرون بیاندازیم

تاپندارهایمان جاودانه بماند

به گوشها که صدای پای آمدن را می شنوند

باما می آیند بدون خواست آمدن.....می شنوند بدون خواست شنیدن

زمان رفتن آرام میگیرند بدون خواست رفتن

لاجرم نمی شنوند بدون خواست ناشنیدن

تاشنیده هایمان جاودانه بماند

به دهان ......تانوای محبت سازکند وشادی بپراکند...دنیایی رابه وجد آورد

دوستی را خاطر نشان سازد...کام به سخنان ناشایست نگشاید

تا گفتارمان جاودانه بماند

به دستها...که.هرآن درهرحالت چه غم ...چه شادی...صمیمانه همدیگررا درآغوش میگیرند

بایاری یکدیگر کوه نا همواری را هموارمیسازند



به دوستان دست وداد می دهند........به دشمنان هشداری تکان دهنده

تا همیاری دستانمان جاودانه بماند

ای هستی جاودانه.......ای رمز بزرگ بیکرانه

چرا می آییم.......... چرا میرویم......حاصل این آمدن ورفتن چیست

چنین می اندیشم

آمده ایم تا ذره ای بسیار کوچک از هستی بی انتها باشیم

میرویم تانقشمان رادر جایی دیگر بر عهده بگیریم

آنچه ازما میماند......نتیجه کار چشم....گوش دهان.......ودستهای ماست

آرزو کنیم از ما خاطرات خوش باقی بماند

سرانجام کار چشم ..گوش...دهان ودستهایمان نیکومنشی باشد

تاانسان وانسانیت جاودانه بماند

بادرود فراوان محسن فربخش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر