درشامگاه شب تیره ستم ناگاه نورامیدی بشدپدید
انوارصلح سربه درآورده چیره گشت بانورخویش پرده ی شب رازهم
درید
شبهای حاکمان دغلکاروحیله گر
شدروزوگشت شب
جورناپدید
برچهره ی زن ومردوجوان وپیر لبخندشوق آمدوشادی زره رسید
شدحجله گاه مرگ نگون وبسی خراب برجایشان نشست خانه ی آزادی
و امید
شیخ عمامه برسرمزدورحقه باز ازترس شدملول وبه دندان لبش گزید
آمدزراه شادی وآزادی وصفا باچشم خویش شیخ سیه روزیش بدید
افسوس این فسانه سرابی نبودبیش
بادرک این سراب زجان شادیم پرید
بااین امیدزنده ام وروز شب شود
هرگزنه بینم
اینکه دلم گشته ناامید
آیاشودکه محسن غمگین ودربه در گویدبه هموطن به هوش که
آزادیت رسید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر