۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

ازمحسن فربخش طلوع وغروب

خورشید درافق دورهای دور

غمنا ک ودل پریش باصورتی به دورزانوارزندگی

گویی غمین به رود قرمز پرخون نشسته است
تاریکی ازکنارافق سربرون کشد

دیومهیب شب تار بی طلوع

گویی که مهردل افروزرا به قهر

بلعیده بادهان پرازخون نشسته است

بیزارم ازغروب چون شب تاریک درپی است

مارا به دورهای دورزخورشید می برد مارا به غارتیره وتاریک می برد

آیا زمان روشنی روز رفته است؟؟؟

آیاشب سیه همه جارا گرفته است؟؟؟

آیازمان به آخر خطش رسیده است؟؟؟

یااینکه اهرمن بیحیای شب

خورشیدرا به زوربه دندان دریده است

دل خوش بدار شب تاریک طی شود

بعدازغروب غم زافق های دور دور

آهسته مهردرخشان وجان فزا

انوارخویش رابه جهان می پراکند

خورشید ازجهان پرازرمززندگی


شب رابه زور به دوزخ می افکند

شب میرودهمه جاروزمی شود

وه روزماببین که چه پیروز می شود

آری پس از شب تاریک دل سیاه

روزسپیدوگرمتر ازراه میرسد

یعنی پس ازشب غم روزشادمان

سرزنده بی دریغ به ناگاه میرسد

اینجا اگرکه مهر رخ ازمانهان کند

جای دگرمحبت خودرا بیان کند

بایدزدادهمه جاسرکشدبه مهر

سرتاسرجهان غم زده راشادمان کند

دل خوش کنید که خورشید بردمید

بانورخویش پرده شب رازهم درید

بادرودفراوان محسن فربخش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر